عکسهای دستهجمعی
فرید که رفت و در آپارتمان پشت سرش بسته شد سینا به ساعت نگاه کردو گرچه از بیخوابی و حرافی شبانه و خماری دم صبح منگ بود با دردی در پشت پیشانی و چشمها و سوزشی در معده تصمیم گرفت نخوابد. حوالی 5 صبح بود و اگر میخوابید معلوم نبود کی بتواند بیدار شود...
صدای مردگان
به دختره گفتم چرا زنگ نمیزنی بپرسی به چه حسابی...؟
گفت میگوید به حسابی که صندوقدارتان داد.
دختره وا رفته بود: شما مطمئنید؟
رفتم طرفش: یعنی چه؟ چیزی شده؟ خب اسم صندوقدار را میپرسیدی.
اشتباه نمیکنم، رنگش کاملا پریده بود، حتا رنگ انگشتهایش. گفت که آقاهه اسم را گفته؛ شماره حساب را هم.
گفتم اسمش چی بود؟ شماره حساب را نوشتی؟ ـ ...
3 خواهر و دیگران
آنتوان چخوف به سال 1897، به توصیه جدی پزشکانش که بیماری سل او را به تدریج درمانناپذیر مییافتند، رخت به خانهای ییلاقی دور از شهرهای بزرگ کشید، و چهار سال بعد در آنجا نوشتن نمایشنامه سه خواهر را به پایان برد، که از قضا داستان آن هم در چهار سال میگذرد.
گردش تابستانی و هوای پاک
طبع آدم ور نمیداره. یعنی خب کار که زیاد باشه، خیلی هم خوبه. ارباب رجوع از در و دیوار بره بالا خیالی نیس. سفارش کار عین کوه سر آدم ریخته باشه، از کسادی بهتره. شب که خسته و کوفته میخوای از شرکت بزنی بیرون، اگه دو تا دستور کار واسه فردا ور میزت مونده باشه، خیالت راحتتره. آدم از فرداش ...
کوچه درختی
رفتهای توی دکان عزیزآقا که تا یادت میآید یک گله جا بود و حالا میبینی انگار گل و گشادتر میزند هر چند هنوز نیمه تاریک است با در و دیواری انگار چرب و دودزده، و جای مخلوط بوهای دبه باز پنیر و تشت شوری گل کلم روی چارپایه سکنج و کاسه سفیدابهای خشکشده بر تاقچه پشت سر عزیزآقا و حنای ...