عکسهای دستهجمعی
فرید که رفت و در آپارتمان پشت سرش بسته شد سینا به ساعت نگاه کردو گرچه از بیخوابی و حرافی شبانه و خماری دم صبح منگ بود با دردی در پشت پیشانی و چشمها و سوزشی در معده تصمیم گرفت نخوابد. حوالی 5 صبح بود و اگر میخوابید معلوم نبود کی بتواند بیدار شود...
اسب دیوانه شب
عنوانبندی روی زمینه سیاه؛ همراه با آهنگی که مردی با سوت مینوازد، بر زمینه صداهای شبانه خیابان که دور و دورتر میشوند؛ و بعد بر زمینه صدای چرخیدن کلیدی در قفل، باز و بسته شدن در خانه (که میخواهیم دید قدیمی و دوطبقه است)، قدمهایی در راهرو، و باز و بسته شدن در واحد طبقه اول خانه.
قصه اول: بوی ...
پستوخانه
داداش وسطی: (گریان) راست گفتی! پس من چه کنم از دست تو؟
الماس: گریه نکنین قربان، مردم میفهمن داروغشون مرد نیست.
داداش وسطی: (یکباره) چی گفتی؟ فردا صبح علیالطلوع یه فوج چکمه چرک تحویل میگیری، شب همه رو برق افتاده تحویل میدی!
الماس: آی!
داداش وسطی: هاها، خوشم اومد! بالاخره یاد گرفتی حساب ببری؟
الماس: نه قربان فقط گشنمه!
داداش وسطی: اهوی خیک چربی! یه نیگا ...
زائر
مادر در صحنه است. برنا خود را به صحنه پرت میکند؛ نفسزنان.
برنا: بخت خوش! میشنوی مادر! عاقبت رسید آن روز!
مادر: زود آمدی! برادرت انتظار میکشید و گفتم تا غروب
برنا: عاقبت بخت خوش به من رویآور شد!
مادر: غروب نشده آمدی و بینفس! کسی پیات گذاشته؟
برنا: آری، بخت! که رد من ناباور را گرفت به پای خویش تمام راه آواز دادم ...
کوچه درختی
رفتهای توی دکان عزیزآقا که تا یادت میآید یک گله جا بود و حالا میبینی انگار گل و گشادتر میزند هر چند هنوز نیمه تاریک است با در و دیواری انگار چرب و دودزده، و جای مخلوط بوهای دبه باز پنیر و تشت شوری گل کلم روی چارپایه سکنج و کاسه سفیدابهای خشکشده بر تاقچه پشت سر عزیزآقا و حنای ...