متنهایی برای هیچ
یا با هم قدم میزدیم، دست در دست، ساکت، غرق دنیاهای خود، دست در دست فراموش شده. اینطور است که تا حالا دوام آوردهام. و امروز عصر هم انگار باز نتیجه میدهد، در آغوشم هستم، من خود را در آغوش گرفتهام، نه چندان با لطافت، اما وفادار، وفادار. حالا بخواب، گویی زیر آن چراغ قدیمی، به هم ریخته، خسته و ...
آخرین نوار کراپ
چه سکوت عجیبیه امشب، هر چی گوشهام رو تیز میکنم چیزی نمیشنوم. این پیرزنه خانم مک گلوم هر شب این موقع آواز میخوند. اما امشب خبری نیست. خودش میگه آوازهای زمان دختریش رو میخونه. من که نمیتونم تصور کنم زمان دختریش چه شکلی بوده، اما زن خیلی خوبیه...
دست آخر
صحنه برهنه. نور خاکستری. چپ و راست انتهای صحنه. ردیف بالا، دو پنجره کوچک، پردهها کنار کشیده شده. دری در پیشانی راست صحنه. تابلویی آویزان کنار در، رو به دیوار.
پیشانی چپ صحنه، دو سطل آشغال کنار هم، پوشیده شده با ملافهیی کهنه.
وسط صحنه، هم روی یک صندلی چرخدار، پوشیده شده با ملافهیی کهنه.
کلو بیحرکت نزدیک در، چشمهایش خیره به هم. ...
پایان
7 روز هفته را کار نمیکردم، چون تقریبا خرجی نداشتم. حتی میتوانستم کمی هم پسانداز کنم، برای روزهای مبادا. روزهایی که کار نمیکردم، در دخمهام دراز میکشیدم. دخمهام کنار رودی بود، در یک ملک خصوصی، یا ملکی که قبلا خصوصی بوده. این ملک که ورودیاش به خیابانی تنگ، تارک و آرام باز میشد، در دیواری محاط بود، طبیعتا به جز ...
مرفی
خورشید بیآنکه چاره دیگری داشته باشد، بر همان چیزهای قدیمی میتابید. مرفی، مثل کسی که پنداری آزاد بود، در دخمهای در وست برامپتن، خارج از نوررس نشسته بود. او اینجا در قفسی جمع و جور و شمالی ـ غربی که چشماندازی یکپارچه به قفسهای جمع و جور و جنوبی ـ شرقی داشت، حدودا شش ماه آزگار خورده و نوشیده و ...