بازی
زن 2: یه روز صبح که نشسته بودم کنار پنجره و لباسها رو بخیه میزدم، یهو پرید توی اتاق و تندی اومد طرفم. فریاد زد که دست از سرش بردار، اون مال منه. عکسهاش خیلی از قیافه خودش بهتر بودن. حالا که واسه اولین بار از نزدیک میدیدمش فهمیدم که چرا منو به اون ترجیح میداد...
متنهایی برای هیچ
یا با هم قدم میزدیم، دست در دست، ساکت، غرق دنیاهای خود، دست در دست فراموش شده. اینطور است که تا حالا دوام آوردهام. و امروز عصر هم انگار باز نتیجه میدهد، در آغوشم هستم، من خود را در آغوش گرفتهام، نه چندان با لطافت، اما وفادار، وفادار. حالا بخواب، گویی زیر آن چراغ قدیمی، به هم ریخته، خسته و ...
همچنان به هیچوجه
یک روشنایی ضعیف با صدا نمایان میشود. با آمدن صداها تاریکی کمتر شد و به محض قطع شدن آن، نور ضعیف و ضعیفتر شد. همه چیز به حالت اول بازگشت و شما در تاریکی پشت سرتان قرار گرفتید. چشمها باز شدند و یک تغییر ایجاد کردند.
هذیانها
هر یک از هشت بخش کتاب شاید پارههایی باشند از یک کابوس بزرگ که مجموعه کلی را شکل میدهند. خوانندهای که با سایر آثار بکت آشنایی ولو سطحی داشته باشد، در درک این متنها با مشکل کمتری مواجه خواهد شد؛ چه در یکایک سطرهای کتاب، اشارتهایی به نوشتههای قبلی بکت پنهان است. در این اثر، نویسنده از روی عمد و ...
مرسیه و کامیه
سفر مرسیه و کامیه را اگر بخواهم میتوانم تعریف کنم، چون تمام مدت با آنها بودم.
سفری که بدون دریاها و بدون گذشت از مرزها، از میان مناطق کمتر ناهموار، هرچند در بعضی جاها بیابانی، اسباب و وسایلش به قدر کفایت ساده بود. آنها مرسیه و کامیه، در خانهشان ماندند و این شانس بسیار گرانبها را داشتند. از کماقبالی یا خوشاقبالی، ...