نمایش‌نامه

چشم‌هایش می‌خندد

من همیشه احساس می‌کردم که پدر همین جاهاست. یعنی جای دوری نرفته. فکر می‌کردم همین دو رو بر است. حتی یه جایی توی همین خونه. خیلی‌ها به ما گفتن که پدر حتما مرده، وگرنه توی این همه سال، یه خبری ازش به ما می‌رسید. شاید مادرم باور کرده باشه. ولی من هیچ‌وقت باور نکردم. یه چیزی توی قلب من بهم می‌گه، پدر من زنده است و یه روز دوباره برمی‌گرده. کی می‌دونه؟ شاید اون از همین در بیاد تو و از من یه لیوان آب بخواد.

نامیرا
9789647144377
۱۳۸۹
۶۴ صفحه
۹۶۳ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های چیستا یثربی
شعبده و طلسم
شعبده و طلسم
اسرار انجمن ارواح
اسرار انجمن ارواح سیندرلا کفش را برداشت. نگاهی به آن انداخت و غرق در خاطرات دور، لبخند زد. چیزی عوض نشده بود. گرچه از زمان ازدواج او با شاهزاده قصه‌ها سال‌ها می گذشت، اما او همیشه سیندرلا بود و باید احساس خوشبختی می‌کرد. این رسم قصه است. ((سیندرلا)) صدای شوهرش در سکوت شب او را ترساند. کفش بلور از دستش افتاد و هزار تکه شد ...
کوتاه کردن موی مرده (مجموعه داستان ایرانی)
کوتاه کردن موی مرده (مجموعه داستان ایرانی) زبان فارسی ...
او 1 زن
او 1 زن هجده سالم که بود، عاشق رئیسم شدم... خیلی ساده اعتراف می‌کنم... چون خیلی زیاد عاشقش شدم... روز مصاحبه چند نفر رو گلچین کرد که خودش ازشون مصاحبه بگیره... همه‌شون زیبا به‌نظر می‌رسیدن. کلی به‌خودشون رسیده بودن. من ساده بودم، با همون مانتوی کتون و شلوار جین همیشگیم. نمی‌دونم چرا منم بین اونا انتخاب کرد! ...نوبت من که رسید کمی استرس ...
وقتی تو نباشی چرا 2 صندلی
وقتی تو نباشی چرا 2 صندلی خاطراتت را بگیر. لبخندت را پس نمی‌دهم؛ بگذار بگویند دزدی در روز روشن؟! می‌گویم: لبخندم را قصاص کنید و بگیرید! لبخندش را پس نمی‌دهم.
مشاهده تمام رمان های چیستا یثربی
مجموعه‌ها