کوتاه کردن موی مرده (مجموعه داستان ایرانی)
زبان
فارسی
...
پریخوانی عشق و سنگ (مجموعه 3 نمایشنامه)
خدا شنید و لبخند زد و لبخند خدا آفتاب است که هرگز با زمین قهر نمیکند و هر آفتاب تازه یعنی جهانی تازه، ببین از چاه چه آوردهام؟ آخرین وصیت بزرگمردی را... بخوان... صدای مرا در صحرا آواز ده. خواستم از چاه بیرون بیایم تا بخوانم.
خواستم بیرون بیایم، اما نشد. تاریکی مرا به سوی خود کشید. گویی که آن مردان ...
شیدا و صوفی
خیابانها همه شبیه هم بودند. تا حالا زندان نرفته بودم. با خودم گفتم، باز خودشیرینی جلو رئیس؟ آخر این چه سوژهای بود که قبول کردی؟ پسر جوان پولداری به جرم قتل نامزدش در زندان است و هر لحظه، منتظر حکم قصاص است. خانواده دختر هم کارخانه دارند و ابدا حاضر به بخشش نیستند. میدانستم که اسم دختر صوفی بوده، هفده ...
زنان مهتابی مرد آفتابی و 2 مرغ آخر عشق
شاهزاده:
مرا رها کن، اینگونه که چون سایه در تعقیب منی، همگان به من میخندند.
زن:
نه آقا... همگان به من میخندند! اما بگذارید بخندند... که این مردم اندوهگین و دلمرده را شاید، زهر خندی از تماشای عطش عاشقی، کمی به وجد آورد... مرا باکی نیست.