کوتاه کردن موی مرده (مجموعه داستان ایرانی)
زبان
فارسی
...
چشمهایش میخندد
من همیشه احساس میکردم که پدر همین جاهاست. یعنی جای دوری نرفته. فکر میکردم همین دو رو بر است. حتی یه جایی توی همین خونه. خیلیها به ما گفتن که پدر حتما مرده، وگرنه توی این همه سال، یه خبری ازش به ما میرسید. شاید مادرم باور کرده باشه. ولی من هیچوقت باور نکردم. یه چیزی توی قلب من بهم ...
سلام خانم جنیفر لوپز
وقتی چشمهایش را باز کرد، هنوز در جاده بودند. دختر با دقت به ساعتش نگاه کرد، مثل اینکه ساعتش از کار افتاده بود. به مرد گفت: ببخشید به بزرگراه نرسیدیم؟ ...
مرد گفت: «بعد از بزرگراه، مسیرت کجاست؟»
دختر گفت:«تقاطع بزرگراه، همون جاده که...»
مرد گفت:«بشین میبرمت...»
به یکی از ماموران پلیس گفتم: «اینجا چه خبر است؟ این همه آدم چه میخواهند؟...»
پلیس همان لبخند ...
هتل عروس محاله که فکر کنید این طوری هم ممکنه بشه
وقتی تو نباشی چرا 2 صندلی
خاطراتت را بگیر.
لبخندت را پس نمیدهم؛
بگذار بگویند دزدی در روز روشن؟!
میگویم:
لبخندم را قصاص کنید و بگیرید!
لبخندش را پس نمیدهم.