نمایش‌نامه

فردریک یا تاتر بولوار

(Frederick ou le boulevard du crime)

در تاتر بولوار هستیم. تاتری که صحنه زندگی را تصویر می‌کند. در آن‌جا عشق، کینه و دسیسه انسان‌ها را به یکدیگر پیوند می‌دهد. اریک امانوئل اشمیت در این نمایش‌نامه از زندگی بازیگر بنام رمانتیک، فردریک لومتر الهام گرفته است. بازیگری که از هیچ چیز پروا ندارد به جز عشق و آن‌گاه که دل در گرو مهر زن جوان مرموزی می‌نهد، باید میان دلبستگیش به تاتر و این زن یکی را برگزیند.

شهلا حائری
قطره
9786001191336
۱۳۹۳
۲۱۶ صفحه
۶۶۵ مشاهده
۰ نقل قول
اریک امانوئل اشمیت
صفحه نویسنده اریک امانوئل اشمیت
۵۲ رمان اریک امانوئل اشمیت نویسنده، نمایش‌نامه‌نویس و فیلسوف فرانسوی است. نوشته‌های او به ۴۳ زبان دنیا منتشر شده و نمایشنامه‌های او در بیش از ۵۰ کشور روی صحنه رفته‌است. چندین جایزه تئاتر مولیر فرانسه، جایزه بهترین مجموعه داستان گنکور، جایزه آکادمی بالزاک همراه بسیاری از جوایز فرانسوی و خارجی از جوایز اهداشده به اشمیت است. نمایشنامه‌هایی از او نظیر «خرده جنایت‌های زناشویی» و «مهمانسرای دو دنیا» و آثاری از مجموعه داستان «گل‌های معرفت» مانند «میلارپا»، «ابراهیم آقا و گل‌های قرآن»، «اسکار و خانم ...
دیگر رمان‌های اریک امانوئل اشمیت
فلیکس و سرچشمه اسرار
فلیکس و سرچشمه اسرار به ماورای آنچه پیداست نگاه کن، دنبال روحی بگرد که در پس این ظهور، چیزها رو آشکار میکنه و از نیروی جهان که اونو به تو عرضه میکنه، تغذیه کن. سرچشمه ی اسرار همه جا هست، هرکس خوب نگاه کنه، سرانجام اونو میبینه. برگرفته از متن کتاب فلیکس پسر سیاه پوست دوازده ساله ای است که با مادرش فاتو در پاریس زندگی ...
زندگی با موتسارت
زندگی با موتسارت یک روز موتسارت برایم آهنگی فرستاد. آن آهنگ زندگی‌ام را عوض کرد. از آن زمان، گاه گاه برایش می‌نویسم. هر وقت بخواهد جوابم را می‌دهد و همیشه شگفت‌آور و وجدآور است. حالا دیگر فریادش نمی‌زنم بلکه به آرامی می‌گویم: موتسارت دوستت دارم. وقتی می گویم موتسارت فقط نامت را نمی‌گویم. منظورم آسمان، ابرها، لبخند یک کودک، چشم‌های گربه‌ها و صورت ...
گل‌های معرفت
گل‌های معرفت خدای عزیز! پسرک مرد. من هم‌چنان به همدمی و سرگرم کردن اطفال بیمار خواهم پرداخت. اما برای هیچ کس مامی روز نخواهم بود. فقط اسکار بود که مرا مامی‌رز می‌دانست. شمعی بود که امروز صبح خاموش شد. در نیم ساعتی که پدر و مادرش و من رفته بودیم قهوه‌ای بخوریم. او در غیبت ما مرد و من گمان می‌کنم که در انتظار همین ...
1 مرد خیلی سازگار
1 مرد خیلی سازگار از آنجایی که هیچ علاقه‌ای به تئاتر ندارم حتی 1 ذره، خودم هم متعجب‌ام. روی یک صندلی کوچک گیر بیفتیم، بدون اینکه بتوانیم نه چیزی بنوشیم نه چیزی بخوریم. رو به روی صحنه‌ای که جز بازیگران اجق‌وجقی که متن‌هایی را یکی پس از دیگری بلغور می‌کنند هیچ چیز جالبی برای دیدن ندارد، ناگزیر از سکوت، شانه به شانه، دست به ...
سگ
سگ وقتی به او نزدیک شدم و بیش از یک متر از او فاصله نداشتم زوزه‌ای تیز سر داد و می‌کوشید که پوزه‌اش را از لای سیم‌های خاردار به من برساند. من به سمت او خم شده بودم و گرمی نفس و رطوبت نوک پوزه‌اش را بر کف دستم حس می‌کردم. دستم را می‌بوسید. آن‌وقت نوبت من بود که با او ...
مشاهده تمام رمان های اریک امانوئل اشمیت
مجموعه‌ها