در انتظار گودو
انتظاری که زمان و علت آن مشخص نیست. فقط مشخص است که باید انتظار کشید ولی برای چه مقصودی؟...
ننامیدنی
شاید یک رویاست، همه یک رویاست، که غافلگیرم میکرد، بیدار میشوم، در سکوت، و دیگر هرگز نمیخوابم. این من میشود، یا رویا، باز هم رویا، رویای سکوتی، سکوتی رویایی، لبریز نجواها، نمیدانم، فقط کلمات است، بیداری هرگز، فقط کلمات، چیز دیگری نیست، باید ادامه دهی، همین و بس، چندی دیگر متوقف میشوند، خوب میدانم، حسش میکنم، چندی دیگر ترکم میکنند، ...
پایان
7 روز هفته را کار نمیکردم، چون تقریبا خرجی نداشتم. حتی میتوانستم کمی هم پسانداز کنم، برای روزهای مبادا. روزهایی که کار نمیکردم، در دخمهام دراز میکشیدم. دخمهام کنار رودی بود، در یک ملک خصوصی، یا ملکی که قبلا خصوصی بوده. این ملک که ورودیاش به خیابانی تنگ، تارک و آرام باز میشد، در دیواری محاط بود، طبیعتا به جز ...
مالون میمیرد
عاقبت با همه حرفها من به زودی خواهم مرد. شاید ماه دیگر، آنوقت یا ماه آوریل خواهد بود یا ماه مه. چون هنوز اولهای سال است، من این را از هزار نشانه کوچک میفهمم. شاید اشتباه میکنم، شاید تا روز یحیای تعمیددهنده، یا حتی چهارده ژوییه، روز جشن آزادی، زنده بمانم.
مرفی
خورشید بیآنکه چاره دیگری داشته باشد، بر همان چیزهای قدیمی میتابید. مرفی، مثل کسی که پنداری آزاد بود، در دخمهای در وست برامپتن، خارج از نوررس نشسته بود. او اینجا در قفسی جمع و جور و شمالی ـ غربی که چشماندازی یکپارچه به قفسهای جمع و جور و جنوبی ـ شرقی داشت، حدودا شش ماه آزگار خورده و نوشیده و ...