در انتظار گودو
انتظاری که زمان و علت آن مشخص نیست. فقط مشخص است که باید انتظار کشید ولی برای چه مقصودی؟...
همچنان به هیچوجه
یک روشنایی ضعیف با صدا نمایان میشود. با آمدن صداها تاریکی کمتر شد و به محض قطع شدن آن، نور ضعیف و ضعیفتر شد. همه چیز به حالت اول بازگشت و شما در تاریکی پشت سرتان قرار گرفتید. چشمها باز شدند و یک تغییر ایجاد کردند.
بازی
زن 2: یه روز صبح که نشسته بودم کنار پنجره و لباسها رو بخیه میزدم، یهو پرید توی اتاق و تندی اومد طرفم. فریاد زد که دست از سرش بردار، اون مال منه. عکسهاش خیلی از قیافه خودش بهتر بودن. حالا که واسه اولین بار از نزدیک میدیدمش فهمیدم که چرا منو به اون ترجیح میداد...
متنهایی برای هیچ
یا با هم قدم میزدیم، دست در دست، ساکت، غرق دنیاهای خود، دست در دست فراموش شده. اینطور است که تا حالا دوام آوردهام. و امروز عصر هم انگار باز نتیجه میدهد، در آغوشم هستم، من خود را در آغوش گرفتهام، نه چندان با لطافت، اما وفادار، وفادار. حالا بخواب، گویی زیر آن چراغ قدیمی، به هم ریخته، خسته و ...
فسهها
زمین کهن، بس است دروغ، تو را دیدهام، من بودم، با چشمهای گرسنه دیگرم، خیلی دیر است. تو با من میشوی، این تو میشود، من میشود، ما میشود، هرگز ما نبود این.
فسهها از مهمترین آثار ساموئل بکت است که بازی استادانه او با نحو برجستهاش کرده است؛ اثری در ستایش زیبایی و سترونی زبان.