بیتوس: (از لای دندانها) بسیار خب، از در پشتی میرم بیرون. (در درگاه آشپزخانه برمیگردد، یقهاش را بالا میکشد و به سردی زمزمه میکند.) متشکرم مادموازل، به خاطر نصیحتتون. مانعم شدین که دسته گلی به آب بدم. (با لحنی دردناک) اما اگه یه روز بتونم دوباره به شماها رو بیارم، شما تنها کسی هستین که از او شروع میکنم. (بیرون میرود. ویکتوار بیحرکت ایستاده هنوز از بیرون بوق میزنند.) ویکتوار: (زیر لب) بیتوس بیچاره... (و فورا از پلهها بالا میرود.) (با ورود او به درون سر و صدای بوقها که اکنون همه با هم شدت گرفتهاند، پرده فرود میافتد.)