محبوبم! من مردی دست و پا چلفتیام، آینهای را که به ایوان میبردم از دستم افتاد، شکست و هزار تکه شد. به جای آنکه غصه بخورم مینشینم و به دقت تکه تکه آینه را کنار هم میچینم، وقتی که همه را به هم میچسبانم، میبینم اشتباه کرده ام و چند تکه را جابهجا گذاشتهام.جوری که گوشهایم را جای دهانم و چشمهایم تا به تاست، چشم راستم را جای چشم چپم گذاشتهام، دوباره مینشینم، همه را جابهجا میکنم. از نو تکههای آینه را به هم میچسبانم، محبوبم! در این آینه پیر شدهام.