رمان نوجوان

خروس زری پیرهن پری

آتیش یه جونت بزنه. به خون و مونت بزنه! با پیشی زشت بی‌حیا. آتیش به جون گرفته‌ها! نقطه رو رحمتم شدین. اسباب زحمتم شدین...

چشمه
9786002293817
۱۳۹۳
۳۶ صفحه
۴۳۵ مشاهده
۰ نقل قول
احمد شاملو
صفحه نویسنده احمد شاملو
۲۲ رمان از ویکی پدیای فارسی
احمد شاملو، الف. بامداد یا الف. صبح (۲۱ آذر ۱۳۰۴ - ۲ مرداد ۱۳۷۹)، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگ‌نویس ایرانی و از بنیان‏گذاران و دبیران کانون نویسندگان ایران در پیش و پس از انقلاب بود. شاملو تحصیلات کلاسیک نامرتبی داشت؛ زیرا پدرش افسر ارتش بود و پیوسته از این شهر به آن شهر اعزام می‌شد و از همین روی، خانواده‏ اش هرگز نتوانستند برای مدتی طولانی جایی ماندگار شوند. زندانی شدنش در سال ۱۳۲۲ ...
دیگر رمان‌های احمد شاملو
مثل خون در رگ‌های من (نامه‌های احمد شاملو به آیدا)
مثل خون در رگ‌های من (نامه‌های احمد شاملو به آیدا) افسوس. چشم‌های تو که مثل خون در رگ‌های من دوید، یک‌بار دیگر مرا به زندگی بازگرداند. تصور می‌کردم خواهم توانست به این رشته پر توان عشقی که به طرف من افکنده شده است چنگ بیندازم و یک‌بار دیگر شانس خودم را برای زندگی و سعادت آزمایش کنم. چه می‌دانستم که برای من، هیچ‌گاه "زندگی" مفهوم درست خود را پیدا نخواهد ...
77 شعر از احمد شاملو
77 شعر از احمد شاملو آن‌گاه بانوی پرغرور عشق خود را دیدم. در آستانه پر نیلوفر، که به آسمان بارانی می‌اندیشید. و آن‌گاه بانوی پرغرور عشق خود را دیدم. در آستانه پر نیلوفر باران، که پیرهن‌اش دستخوش بادی شوخ بود. و آن‌گاه بانوی پرغرور باران را. در آستانه نیلوفرها، که از سفر دشوار آسمان باز می‌آمد.
افسانه‌های کوچک چینی
افسانه‌های کوچک چینی در قلمرو پادشاهی سونگ، روزی روستایی مردی به هنگام کار در کشتزار خرگوشی را دید که هراسان از صدای خنده پای او به شتاب تیری از پس بوته‌‌یی برجست به درخت گشن برخورد گردن‌اش بشکست و بر جای سرد شد. از آن روز باز، روستایی نادان هر بامداد به کشتزار رفته زیر درخت بر زمین می‌نشست و زانو در ...
مجموعه آثار احمد شاملو 1 (مجموعه اشعار)
مجموعه آثار احمد شاملو 1 (مجموعه اشعار) مردی ز باد حادثه بنشست مردی چو برق حادثه برخاست آن،‌ ننگ را گزید و سپر ساخت وین، نام را، بدون سپر خواست ابری رسید پیچان پیچان چون خنگ یال‌اش آتش‌، بر دشت برقی جهید و موکب باران از دشت تشنه، تازان بگذشت آن پوک تپه،‌ نالان نالان لرزید و پاگشاد و فرو ریخت و آن شوخ بوته،‌ پر تپش از شوق پیچید و با بهار درآمیخت
قصه 7 کلاغون
قصه 7 کلاغون یکی بود. یکی نبود 1 مردی بود که 7 تا پسر داشت. خانه‌ای هم داشت سر یک تپه نزدیک 1 چشمه. از برکت کشت و کاری که می‌کرد، با زن و هفت پسرش عمری می‌گذراند وخوشبخت بود. تا اینکه زد خدا به‌اش دختری هم داد. اما دختری چنان ضعیف و ریزه و میزه، که آدم با چشم‌های خود می‌دید باورش نمی‌آمد...
مشاهده تمام رمان های احمد شاملو
مجموعه‌ها