رمان ایرانی

بهشت متروکه

یکی را باید حفظ کرد و دیگری را به کف آورد: شرافت و خوشبختی را می‌گویم و به بهانه رسیدن به خوشبختی نمی‌توان از شرافت انسانی گذشت. خوشبختی را در پس یک اتفاق عجیب یا رسیدن به نفری در دور دست می‌پنداشتم ولی نمی‌دانستم تاوانی سنگین دارد تاوانی به قیمت روح انسانی‌ام و وقتی معامله‌اش کردم فهمیدم که خوشبختی یک بسته خریدنی نیست و اگر آرامش درون نداشته باشی با هیچ‌کس و در هیچ جای این دنیا به دستش نمی‌آوری! وقتی در زندگی رازهایی ناگفته وجود دارد یعنی رابطه‌ای مستحکم و حقیقی نداری و هر دو نفر گاهی باید دروغ بگویند نادیده بگیرند یا پنهان کاری کنند این چنین راهی، پایانی به بهشت ندارد نه در این دنیا، و نه هیچ جای دیگر!

شادان
9786007368114
۱۳۹۴
۵۲۰ صفحه
۱۱۰۵ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های پروانه شفاعی
عروس مه
عروس مه یاس دوباره برگشت و نگاهش را به امیرسام انداخت. درست بینشان ایستاده بود. چندباری نگاهش بین آن دو رد و بدل شد و با چشمانی اشک‌بار به هر دو خیره شده بود. نگاه امیرسام پر از کینه و نگاه مهدیار پر از انتظار! تا این‌که با صدای مهدیار به خود آمد: بیا این‌جا عزیزم!
شیرین برای فرهاد
شیرین برای فرهاد دوباره نگاهش درهم گره خورد. باز هم همان احساس نزدیک شدن، احساس یکی شدن، حس می‌کرد آن شب طور دیگری او را دوست می‌دارد. احساس می‌کرد نیرویی که او را همیشه به سوی فرهاد می‌کشاند تنها دیگر رنگ دوستی ندارد. گویی... ‹‹عشق در وجودش متولد شد››
به ساز دلم
به ساز دلم دیگر مثل قدیم‌ها نیست که هر کس را از خانواده‌اش بتوان شناخت اکنون چنان خصوصیات متفاوتی در میان فرزندان همچون اختلاف شب و روز جاری‌ست که گاه فرزند در ظاهر هیچ نشانی از خانواده ندارد. ما که به سادگی دیگران را به خوب و بد تقسیم می‌کنیم گاهی فراموش می‌کنیم آنان را در موقعیت‌شان ببینیم یکی خوب است از دید ...
شکارچی پروانه‌ها
شکارچی پروانه‌ها وقتی در نگاه دیگران تقصیر کار هستی وقتی همه چیز ناخواسته درهم می‌ریزد دیگر هیچ چیز، حتی کندن و رفتن به ‌کار آدمی نمی‌آید، چون با رفتن، خاطره‌ها را نمی‌شود جا گذاشت و تا همیشه با تو همراه خواهند بود. وقتی احساس می‌کنی مدیون کسی هستی برای تمام سال‌های کودکی تا اکنون آن‌گاه انتخاب راه و تصمیم درست سخت‌تر از ...
شوالیه عاشق
شوالیه عاشق بی قراری درونشان سکوت نیمه‌شب را هراس‌انگیز کرده بود. نیمه‌شبی که قرار بود در لحظات تاریکش سرنوشت 2 انسان با یک سکه رقم بخورد. نهال سکه را نشان مارال داد و گفت: من شیر، تو خط، حتی با گفتن کلمه «من» ارتعاش صدایش به وضوح شنیده می‌شد. حاضری؟ مارال با نفسی به شماره افتاده آرام سرش را تکان داد. و ...
مشاهده تمام رمان های پروانه شفاعی
مجموعه‌ها