مجموعه داستان داخلی

... هر کسی از کنارش رد می‌شد ناچ ناچی می‌کرد و آه می‌کشید: «دیگه کارش تمومه.» ننه می‌گفت: «بس کن. مردم چه گناهی کردن که...» و پقی می‌زد زیر گریه. ننه گریه که می‌کرد لابه‌لایش به زمین و زمان بد و بیراه می‌گفت. اسفند گلس اگر به حال خودش بود حتما دستش را می‌گذاشت روی شانه تکیده و لرزان نننه و می‌گفت: «چ... چ... چش. چش.» و با کف دست می‌کوبید روی دهانش و می‌گفت: «هوم.» و لب‌هایش را به هم می‌چسباند؛ جوری که انگار دیگر هرگز قصد باز کردنشان را ندارد. اسفند گلس به حال خودش نبود...

افراز
9789647640398
۱۳۹۴
۱۴۴ صفحه
۱۷۴ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های حسین‌علی جعفری
من سرباز هخامنشی بودم
من سرباز هخامنشی بودم ـ نامه پر از مهر و محبت تو امروز 65/11/21 به دستم رسید. راس ساعت دوازده و نیم. سجده شکر به جا آوردم که دیگر خودت می‌توانی برای من نامه بنویسی. دستخط تو را بوسیدم... گونه‌های زن داغ شد و از آن روز تا روزی که خبرش را شنید هر شب قبل از خواب یک نامه برای او نوشت... نامه‌های توی ساک ...
دقیقا نیمه‌شب
دقیقا نیمه‌شب موبایل صادق توی کیفش می‌لرزد و پهلوی راستش را می‌لرزاند. حالا دیگر برنمی‌گردد ببیند کی قلقلکش داده. با این که قلقلکی است، این قلقلک را دوست دارد. البته به شرطی که طرف کسی باشد که دوستش دارد. روی صفحه موبایل نوشته شده است: «یک پیامک دریافت شد.» بازش می‌کند. خودش است. چقدر دقیق! دقیقا راس ساعت سیزده. وقت قرار. معلوم ...
ساعت‌ها همه خوابند
ساعت‌ها همه خوابند
مشاهده تمام رمان های حسین‌علی جعفری
مجموعه‌ها