موبایل صادق توی کیفش میلرزد و پهلوی راستش را میلرزاند. حالا دیگر برنمیگردد ببیند کی قلقلکش داده. با این که قلقلکی است، این قلقلک را دوست دارد. البته به شرطی که طرف کسی باشد که دوستش دارد. روی صفحه موبایل نوشته شده است: «یک پیامک دریافت شد.» بازش میکند. خودش است. چقدر دقیق! دقیقا راس ساعت سیزده. وقت قرار. معلوم است که خیلی جدی گرفته است. پیامک را میخواند: «دوستی یک حادثه است و جدایی یک قانون؛ پس بیا حادثهساز باشیم و قانونشکن.» و چند بار حادثهساز و قانونشکن را زیر لب هجی میکند.