عروسی دختر ماهمنیر، مصادف است با آوردن اقدس، روی تخت روان، از گاراژ به خانه: محله شلوغ و کوچه چراغانی است. سردر خانه، آذینبندی شده؛ باران نمنم میزند. شاپور، پدر عروس با رعشهای به دستها و تکیه به عصا، سرگرم دعا؛ همه به انتظار آوردن عروس از آرایشگاه! اقدس بهروی تختروان نشسته؛ چادر سفیدی بهروی سرش کشیدهاند؛ مردم او را زیر باران، بهجای عروس گرفته؛ میروند به تماشا! دو پسرک، بههمراه دختری که نوه انسیه است؛ در آن شلوغی، میان تیرآهنهای کاشته شده؛ و انبوه گچ و آهک و سیمان، کف میزدند و میپریدند روی کول هم؛ پیادهسوار میخواندند: «یه گل، دو گل... عروس نگو، یه دسته گل! عروس میلرزه، مثل بید... داماد کجاست؟ هیچکی ندید!»