یک تابستان دهه شصت . یکی از شهرسانهای فرانسه، کنار دریاچه، نزدیک سویس. ویکتور کمارا، راوی داستان، پسر 18 ساله و بیملیتی است که به خاطر مبارزه با ترس و ناامنی و تهدیدی که پیرامونش حس میکند، در این شهر آب گرم مخفی میشود و آنجا با شخصیتهای مرموزی آشنا میشود.