این 2 روز طاهره احمد را فراوان دیده، اما یک کلمه حرف بینشان رد و بدل نشده، و از آن بدتر یکبار هم نگاهشان به هم گره نخورده است. فقط یکبار احمد او را صدازده و از او خواسته ملحفه تازه برای پدرش بیاورد. برده. احمد آنها را گرفته، اما یک تشکر خشک و خالی هم نکرده. او هم فقط دستهای احمد را دیده، دستهایی که همیشه با او ماندهاند تا سالهای سال.