عشق! عشق یعنی کشک. فقط توهمه. مال مغزهای معیوبه. تو جهان فعلی چهجوری میشه به عشق فکر کرد. مال خوشخیالهاست. تو دنیایی که پر از تباهی و سیاهیه. پارسا همینطور که با دستمال جیر عینکش را پاک میکند، میگوید: «آفرین دختر جان! گول نخور. اینایی که هی عشق عشق می کنن تو فاز دیگهای هستن. عشق رو بیخیال شو، بچسب به نفریح و زندگیت.» کیهان ایستاده، میگوید: «آدم فقط باید یک چیز رو تو زندگی بدونه، اینکه میمیره! پس باید از لحظههای زندگی حسابی لذت ببره، عشق همون تفریح و زندگیه. باید زندگی کنه نه حساب و کتاب. دخترا خیلی حساب و کتاب میکنن. برای همین اذیت میشن. دنیا دنیای لحظههاست.»