نخست، همهچیز زنده بود. کوچکترین اشیا قلب تپنده و حتی ابرها نام داشتند. قیچیها راه میرفتند، تلفنها و کتریها پسرعمو بودند و چشمها و عینکها برادر. سطح گرد ساعت دیواری شکل صورت انسان بود، هر دانه نخودفرنگی در کاسهات شخصیتی متفاوت داشت و نردههای جلوی ماشین والدینت دهانی خندان بودند. کپسول زمان چهارمین زندگینامه پلاستر است که در 3 بخش به بازنمایی ذهن کودکی او و وارسی جغرافیای درونش در انزوا میپردازد. کمتر نویسندهای حاضر است احساسات شخصیاش را اینگونه با جزئیات بیان کند. استر گفته دیگر نمیخواهد رمان بنویسد، اما با بهکارگیری روایت دومشخص به این زندگینامهاش هم مهر داستان زده است، انگار گزیری از قصهگویی ندارد.