«آیا عشق فرآیندی شیمیایی است یا اعجازی روحانی؟ و آیا راهی خطاناپذیر برای شعلهور کردن اشتیاق وجود دارد؟ چیزی شبیه اکسیری که زمانی تریستان و ایزو را یگانه کرده بود و یا آنکه ما در دوست داشتن کاملا آزادیم؟» آدام و لوییز، عاشقانی قدیمی، پس از زندگی مشترک و رویاگونه، حال با فرسنگها فاصله از یکدیگر ـ مرد در پاریس و زن در مونترال ـ زندگی میکنند. آنان با نامه از زخمهای گذشته یاد میکنند و به ماجراهای تازهای، که زندگی برایشان قلم زده است، اقرار میکنند، برای برانگیختن عشق رجز میخوانند، اما پرسش این است که آیا در این فراز و فرود حقهای نهفته است؟ در این کتاب، اشمیت، مشاهدهگر شایسته هوا و هوسهای دل، به کاوش در راز جذبهها و احساسات میپردازد.