پدرم 18 سالش بود که بالاخره قاطرکشها آن بلا را سر مزرعه پدرش آوردند. او میگوید آن سال کامیونهای بزرگ با بار قاطر تلق و تلق از سراسر ایالت میکوبیدند و مستقیم به طرف کشتارگاه میرفتند...
تئاتر برای مخاطبان جوان 22 نمایشنامه بلند برای نوجوانان 1 2 جلدی
آثاری که در این مجموعه میخوانید شامل 22 نمایشنامه برای کودکان و نوجوانان است که به موضوعات مبتلا به آنان از جمله: رابطه با خانواده و دنیای پیرامون، تحمل و مدارا در سختیها، مسئله بلوغ، همچنین کودکان و نوجوانان در معرض آسیب و مانند آن میپردازد. این نمایشنامهها که از دو کتاب «بیست نمایشنامه بلند ...
روزی روزگاری دیروز
1 شب درست بعد از پنجاهمین سالگرد تولدم، در باری را که از خانه دوران کودکیام چندان فاصلهای نداشت باز کردم. پدرم، در راه برگشت به خانه از دفترش در لندن، آنجا بود و به پیشخان تکیه داده بود. مرا نشناخت، اما من از اینکه پیرمرد را دوباره میدیدم خوشحال و تقریبا هیجانزده شده بودم به خصوص که او 10 ...
اژدهای خوش اقبال
زن با بیلچه به سر حملهکننده ضربه زد، بیلچهای که معمولا در صندوق عقب ماشین میگذاشت تا هنگام نیاز چیزهای ریخته شده در بزرگراه را بردارد.
در زمان معینی از سال در شمال نیویورک، لاکپشتها از برکههای پوشیده از نی بیرون میآمدند تا در اطراف بخزند و کف جادهها را به طرح تکههای سفال تبدیل کنند. جوآن میتوانست لاکپشتهای آبی ...
بعضی زنها
آرچي مكلاورتي صدايي براي آواز داشت كه هركس يكبار ميشنيد هرگز فراموش نميكرد. صدايي صاف و محكم. كلمهها را نيمي فرياد و نيمي آواز ادا ميكرد. آواز محزون و يكنواخت و بيپيرايهاش، چيزهايي را بيان ميكرد نگفتني، واضح و شمرده. از رز هم با آواز خواستگاري كرد، برايش خواند: «هرگز زن يك جوان بي خاصيت نشو.»...
هنوز شب بود (داستانهایی برای یلدا) مجموعه داستان
شب یلدا.
انار است و من و هندوانه و برف.
و نیمرخ حافظ، پشت پنجرهام.
زلف آشفته.
خوی کرده.
مست،
اما نمیخندد.
شب یلدا انار است و من و هندوانه و برف.
و لحظهی بیدریغ فالی از حافظ.
از در صدای مشت میآید.
باز میکنم.
حافظ آمده است.
«خوی کرده... مست...»
نمیخندد.