مرد ژندهپوش از ردیف چهارم به جلو خم شده و ناباورانه به سن خیره شده بود. چشمان تیزبینش گرد شده بود. آهسته گفت: «نانسی تیلور! خدایا نانسی تیلور کوچک!» به بروشور نگاهی انداخت. یکی از نامها درشتتر از بقیه چاپ شده بود. «الگا استورمر! پس این اسم را روی خودش گذاشته. احتمالا حالا دیگر خودش را یک ستاره میداند، اینطور نیست بانو من؟ و احتمالا کلی هم پول درو میکنی. و حدس میزنم کلا هم فراموش کردی که روزی نامت نانسی تیلور بوده، دلم میخواست میدانستم اگر جیک لویت واقعیت را یادت میآورد چه میکردی؟»...