دری گشوده، به ساحل بسته، تب نشسته به دریا، سکان بریده باد، دریای ملتهب دل، عبور هزار زورق شک، بر صخره و سنگ... ناخدای پیر دنبال جاشوان گمشدهاش، تمام آبهای جهان را رصد میکند...
سفر خاک
انگار احساس گناه هم کردم. راه افتاد. او جلو و من از عقب، رفتیم.
پشتمان افق خونین بود، سرتاسر به صورت نیمدایره، رگمانند، تا حاشیه شمال و جنوب. از تنگه به دره زدیم. از بالا دود خانههای گلین را میشد دید. تک و توکی، فانوس روشن بود. خانهها روی دامنه تپه افتاده بودند، نامرتب و تو سری خورده. از کنار کلبهای ...
راز خانه شکیب
بیشتر به عکسی رنگ و رو رفته و قدیمی در قابی شکسته دز گوشه رف یا گنجهای خاک خورده یا زیرزمین خانهای متروک میماند تا موجودات زندهای مثل خانواده شکیب. این تصویر جاوید و ابدی از 4 صندلی در ایوانی مشرف بر دریا بودکه پس از گذشت سالیان دراز جای خالی دو صندلی آن توی ذوق میزد و بعدها، ذهن ...