از ژوئیه سال دوم دانشگاه تا ژانویه همان سال، مردن تنها چیزی بود که تسوکورو تازاکی به آن فکر کرده بود. در این مدت تولد بیست یالگیاش را هم پشت سر گذاشته بود، ولی رسیدن به این نقطه عطف مردشدن برایش اهمیتی نداشت. به نظرش خاتمهدادن به زندگی طبیعیترین راه حل بود و حتی حالا هم نمیتوانست بگوید چرا آن روزها این قدم آخر را برنداشته است. گذشتن از مرز مرگ و زندگی برایش از آب خوردن هم راحتتر بود.