غرور، تعصب و گناه داستانی میسازند که فضای سیاه و سفیدش دربرگیرنده لحظاتی تکاندهنده است که هم تن را به لرزه میاندازد و هم تا پایان ماجرا، خواننده را با خود میکشاند.
تباهکار 3 (3 جلدی)
من را دیو سنگدلی میخوانند که هنوز انسانیت در او زنده است و نفس میکشد به رسم جوانمردی، اما چشمانی که هرز بچرخد روی آهویم را از هم میدرم. به چشمانش قسم که هرکس کمانش را به سوی او هدف گیرد، تنش را باج میگیرم! دیگر هیچیک از آنان مقابلم ادعایی نخواهند داشت! چرا که به اسم گرگ میانشان آمدهام! ...
مهجبین
مهجبین سرش را بالا گرفت و از آن فاصله کم به صورت شاهپور نگاه کرد.
از کجا فهمیدی منم مثل تو بهارنارنج دوست دارم؟
شاهپور صورتش را با لبخند پایین آورد. لبهایش را کمی بالاتر از پیشلنی او و روی ریشه موهای مهجبین گذاشت. او پلک زد. و شاهپور با حالتی خوش از یادآوری خاطرات دور، زمزمه کرد: وقتی جلوی ...
حاکم (کتاب اول)
هر کسی لایق نیست بر دل، «حاکم» شود. سیاهی و یکرنگی را به دنیایی هزار رنگ و وارونه آنان ترجیح میدهد. طرد میشود. بد میشود. تلخ میشود.
دل روی دل میافتد اما... او درد و تلخی این دلدادگی را میان جان حبس میکند. دردها کهنه میشوند. ماندگار میشوند. زهر میشوند.
محکوم است هر روز و هر لحظه تلخی کشنده زهر ...
تباهکار 1 (3 جلدی)
من را دیو سنگدلی میخوانند که هنوز انسانیت در او زنده است و نفس میکشد به رسم جوانمردی، اما چشمانی که هرز بچرخد روی آهویم را از هم میدرم. به چشمانش قسم که هرکس کمانش را به سوی او هدف گیرد، تنش را باج میگیرم! دیگر هیچیک از آنان مقابلم ادعایی نخواهند داشت! چرا که به اسم گرگ میانشان آمدهام! ...
ببار بارون
جدالی میان بد و خوب...
نیکی و شر...
و عشقی که این چالش را عمیقتر میکند.
شاید باران ببارد و آرامش ببخشد.
قصهای متفاوت با آنچه تا به حال خواندهاید.