رمان ایرانی

حاکم (کتاب اول)

هر کسی لایق نیست بر دل، «حاکم» شود. سیاهی و یک‌رنگی را به دنیایی هزار رنگ و وارونه آنان ترجیح می‌دهد. طرد می‌شود. بد می‌شود. تلخ می‌شود. دل روی دل می‌افتد اما... او درد و تلخی این دلدادگی را میان جان حبس می‌کند. دردها کهنه می‌شوند. ماندگار می‌شوند. زهر می‌شوند. محکوم است هر روز و هر لحظه تلخی کشنده زهر درونش را مزده کند! «حاکم» تمامی ورق‌هایش را در راه محبوس ساختن دردش می‌دهد و... می‌داند که بازنده نمی‌شود. سکوت می‌کند. سکوتی که نشانه‌ای از شکست ندارد. منتظر می‌ماند. رقیبان چشم طمع و کینه به او می‌دوزند. سیاهی‌ها کنار می‌روند و نور، ظلمت را پس می‌زند. حالا نوبت به حاکمیت او رسیده است. حکم می‌کند. شاید این هم جزوی از بازی باشد. اما... در میان شعله‌های خشم و غیرتی که بی‌رحمانه بر دیواره سینه‌اش پنجه‌ای از نفرت می‌کشد، دل نزد کیست؟! او یار «حاکم» می‌شود!

یوپا
9786226329378
۸۴۸ صفحه
۳۷۲ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های فرشته تات شهدوست
تباهکار 2 (3 جلدی)
تباهکار 2 (3 جلدی) من را دیو سنگدلی می‌خوانند که هنوز انسانیت در او زنده است و نفس می‌کشد به رسم جوانمردی، اما چشمانی که هرز بچرخد روی آهویم را از هم می‌درم. به چشمانش قسم که هرکس کمانش را به سوی او هدف گیرد، تنش را باج می‌گیرم! دیگر هیچ‌یک از آنان مقابلم ادعایی نخواهند داشت! چرا که به اسم گرگ میانشان آمده‌ام! ...
دل تو را حکم می‌کند
دل تو را حکم می‌کند دختری به اسم شهرزاد که از فرانسه به ایران آمده تا با مردی که پدرش انتخاب کرده و از دوستان خانوادگیشان است جهت ازدواج، آشنایی بیشتری پیدا کند. خواستگار شهرزاد به بیماری سادیسم مبتلاست. شهرزاد به دلیل مشکلاتی که به خاطر بیماری خواستگارش برایش پیش آمده، از دست او فرار می‌کند و در ماجرای فرار شهرازد حادثه تصادف برایش رخ ...
معشوقه ماه
معشوقه ماه در زمانه‌ای که گرگ‌ها هم می‌توانند بره‌پوش شوند تا عشق را جور دیگری به نمایش بگذارند من به دنبال حقیقتی می‌گردم که عاشقی را از آینه جبر نشانم ندهند. باور دارم؛ باید برای رسیدن به عشقی ابدی بهای آن را پرداخت. اما می‌خواهم این قصه را جور دیگری بخوانم واقعیت‌ها همیشه هم ناگفته نمی‌مانند... می‌خوانم ... از دختران سرزمینم که ...
تباهکار 3 (3 جلدی)
تباهکار 3 (3 جلدی) من را دیو سنگدلی می‌خوانند که هنوز انسانیت در او زنده است و نفس می‌کشد به رسم جوانمردی، اما چشمانی که هرز بچرخد روی آهویم را از هم می‌درم. به چشمانش قسم که هرکس کمانش را به سوی او هدف گیرد، تنش را باج می‌گیرم! دیگر هیچ‌یک از آنان مقابلم ادعایی نخواهند داشت! چرا که به اسم گرگ میانشان آمده‌ام! ...
مه‌جبین
مه‌جبین مه‌جبین سرش را بالا گرفت و از آن فاصله کم به صورت شاهپور نگاه کرد. از کجا فهمیدی منم مثل تو بهارنارنج دوست دارم؟ شاهپور صورتش را با لبخند پایین آورد. لب‌هایش را کمی بالاتر از پیشلنی او و روی ریشه موهای مه‌جبین گذاشت. او پلک زد. و شاهپور با حالتی خوش از یادآوری خاطرات دور، زمزمه کرد: وقتی جلوی ...
مشاهده تمام رمان های فرشته تات شهدوست
مجموعه‌ها