گرفتار در قفس تنگ یک تاکسی، و در امتداد روزهای پایانناپذیر کار، راننده خود را به زیرو رو کردن و واکاوی بی ملاحظه زندگیاش میسپارد. در گفتگو و یا تنها در همراهی، با مسافرانی که معلوم نیست هر یک از کجا از گوشه یک خیابان یا از درون یک تخیل آشفته فرا میرسند، لحظهها و صحنههای زندگیاش را بازسازی میکند، آنها را دوباره میزید تا به سرانجام محتومی برسد که چیزی نیست مگر مشتی خاطره، پراکنده در باد حیرت و سرگردانی...