رمان نوجوان

تن‌تن و سندباد

پسرک ماهیگیر مثل هر روز از کلبه بیرون آمد و نگاهی به رو‌به‌رو انداخت: دریا آرام بود. خورشید با نور نقره‌ای رنگش همه جا را رنگ‌آمیزی کرده بود. کمی دورتر، مرغ‌های دریایی در حال پرواز و جست و خیز بودند. پسرک ماهیگیر لبخندی زد و به طرف قایقش رفت...

قدیانی
2500110071696
۱۳۹۵
۱۶۲ صفحه
۳۱۰ مشاهده
۰ نقل قول