تو در عدن هستی. جایی که جایی نیست ولی اگر نبود نمیشد گفت که نیست! در تاریکی یا روشنایی یا جایی موهوم و من در این دخمه تنگ دیگر گیج نمیزنم. احساس میکنم سوسک شدهام. با همه وجودم میفهمم سوسک شدن یعنی چه. دارم عادت میکنم مثل مرغک سهروردی در این قفس خو کنم، تا چون تو با شعبده زمان اخت شوم. ایوب شوم. اگر که بشود. اگر که بتوانم. دارم زور میزنم. دارم سعی میکنم تا مثل تو تن بدهم به پریدن، هر چند اینجا، جایی برای پریدن ندارم. نیست. اگر هم باشد من نمیدانم کجا هستم. توی زیرزمینم یا بالای یکی از طبقات؟ فقط میدانم باید نگذارم که بیشتر از این فرو بروم در سیاهی. نگذارم تا فراموش شوم. مثل تو که فراموش شدهای. تو را فراموش کردند. فراموشت میکنیم. حتی اگر نخواهی که فراموش شوی. حتی اگر فراموشی را همپای سکوت باور نداشته باشی. و بگویی سکوت وجود ندارد. بعد از کشف صدا، سکوت آبستن صداست و صدا آبستن سکوت. حالا لااقل از چانه افتادی و میتوانی با پروانهها و سایهها و سیبها و... بازی کنی و هی با تفنگ در دهانت شلیک کنی و هی نمیری و هی بمیری و هی زنده شوی و...