باد پیچید به ماشین و عطر زن برخاست. مرد چشم بست. عطر زن غم داشت. خاطره داشت و شکل. شکل دریا؛ وقتی نرم و آرام ساحل را لیس بزند و آفتاب؛ وقتی زرد و تند بتابد و آسمان؛ وقتی صاف و بیلکه است. در همین بو، زن بود، لاغر بود. وزن - که لاغر بود - و جوان بود، موهاش تار تار، در چنگ باد؛ نشسته بود، بر ساحل نشسته بود، سر سنگ نشسته بود و موج به پاشنه پاش میکوبید و شن را میشست و موج، شن را که شسته بود، باز مینشاند روی پاش. لای انگشتهای پاش.