افسر آلمانی شتابان میپرسد: آقا ببخشید میدان اتوال کجاست؟ مرد جوان سمت راست قلبش را نشان میدهد...
...میدان اتوال زمانی که کتاب بسته شد درست در مرکز پایتخت درد ثبت نمیشود...
۱۱ رمان
Patrick Modiano is a French language novelist and winner of the 2014 Nobel Prize in Literature.
He is a winner of the Grand prix du roman de l'Académie française in 1972, the Prix Goncourt in 1978 for his novel Rue des boutiques obscures and of the Nobel Prize in Literature in 2014.
Modiano's parents met in occupied Paris during World War II and began their relationship in semi-clandestinity. Modiano's childhood took place in a unique atmosphere: between the ...
تا تو در این خیابانها گم نشوی
دفترچه تلفنی که بی وقت پیدا می شود ریتم کند روزهای گرم تابستان کهن سالی ژان داراگان را به هم می ریزد. ژیل اتولینی، شانتال گریپی، گی تورستل و آنی آستران… آنی آستران نام زنی است که ناخواسته از بین تمامی نامها و نوشته ها از هزارتوی پرونده ای جنایی سر بیرون می آورد و مثل یک چراغ قوه نور ...
بهار لعنتی
این داستان مرد جوانی است که روزی در یکی از کافه های پاریس با عکاسی به نام فرانسیس ژانسن آشنا می شود و این آشنایی به رابطه دوستانه ای در طول مدت سه ماه می انجامد. مرد جوان تصمیم می گیرد تا فهرستی از تمام عکس هایی که ژانسن گرفته تهیه کند تا حاصل یک عمر هنر او این طور ...
رختکن کودکی
وقتی او را دیدم، کنار نرده پر نقش و نگاری نشسته بودم که کافه را از سالن بیلیارد جدا میکند، نتوانستم بلافاصله خطوط چهرهاش را تشخیص بدهم. بیرون، نور خورشید به حدی شدید است که آدم هنگام وارد شدن به کافه چشمش سیاهی میرود. لکه روشن کیف دستی طلایی رنگش، بازوهای برهنه و صورتش که از سایه بیرون آمده است؛ ...
چمن شبها
از وقتی شروع به نوشتن این صفحات کردهام به خود میگویم بی تردید راهی برای مبارزه با فراموشی وجود دارد. و آن این است که به مناطقی از پاریس بروید که سی، چهل سال است به آنجا بازنگشتهاید و بعدازظهری را آنجا سپری کنید مثل اینکه در حال دیدبانی و مراقبت هستید. شاید زنان و مردانی که از خودتان میپرسید ...
خاطرات خفته
زمانی از روز را که ترجیح میدادم، زمستان پاریس بین ساعت شش تا هشت و نیم صبح بود، که هوا هنوز تاریک بود. مهلتی پیش از برآمدن روز. زمان معلق بود و آدمی خویشتن را سبکتر از همیشه احساس میکرد. من به کافههای مختلف پاریس که در آن ساعت درهایشان را به روی اولین مشتریها باز میکردند رفت و آمد ...