بهار سال 1964، وقتی نوزده سالم بود، با فرانسیس جانسن آشنا شدم و امروز تصمیم دارم با تکیه بر اندک دانستههایم، راجع به او بنویسم. صبح زود بود، در کافهای در میدان دانفرات راشرو با دوستی همسن و سال خودم نشسته بودم. جانسن پشت میزی روبهروی ما نشسته بود و لبخندزنان ما را نگاه میکرد. لحظهای بعد، از داخل کیفی ورنی که روی صندلی کنار خودش گذاشته بود، یک دوربین رولی فلکس درآورد...