مجموعه داستان خارجی

جهان داستان غرب (20 داستان کوتاه با ترجمه و شرح و تفسیر همراه با واژه‌نامه اصطلاحات ادبیات داستانی)

جهان داستان (غرب) خصلت‌ها و خصوصیت‌های انواع داستان‌ کوتاه را به نمایش می‌گذارد. هدفم از فراهم آوردن این مجموعه افزودن به آگاهی دوستداران داستان‌های غرب است و خدمتی به نویسندگان جهان. این داستان‌ها در ضمن آموزندگی برای هر خواننده جذاب و جالب توجه نیز هستند.

سخن
9789643727697
۱۳۹۵
۵۶۸ صفحه
۴۷۵ مشاهده
۰ نقل قول
صفحه نویسنده جمال میرصادقی
۱۹ رمان جمال میرصادقی در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۱۲ خورشیدی در تهران به دنیا آمد. فارغ التحصیل دانشکده ادبیات و علوم انسانی از دانشگاه تهران در رشته ادبیات فارسی است. جمال میرصادقی مشاغل گوناگونی داشته‌است. کارگری، معلمی، کتابدار دانشسرای تربیت معلم، کارشناس آزمون سازی در سازمان امور اداری و استخدامی کشور و مسوول اسناد قدیمی در سازمان اسناد ملی ایران. در دوره دراز کار نویسندگی، داستان‌های کوتاه و بلند بسیار و نه رمان نوشته‌است که برخی از آن‌ها به زبان‌های آلمانی ، انگلیسی ...
دیگر رمان‌های جمال میرصادقی
دندان گرگ
دندان گرگ «به تو چه زنیکه من کیم؟ شماره تلفنو بده وگرنه میام در خونه‌ات به زور ازت می‌گیرم.» من هم خوب جلوش در اومدم و گفتم:«هیچ غلطی نمی‌تونی بکنی، هر کاری می‌خوای بکن. منو می‌ترسونی مردیکه.»
شب زمستان
شب زمستان از صدای های‌هوی درخت‌ها بیدار شد. پشت پنجره تاریکی عمیق‌تر شده بود و باد درخت‌ها را به هم می‌کوبید و شیشه پنجره را به صدا درمی‌آورد. ماشینی از زیر پنجره گذشت. دری به هم خورد. صدای گریه بچه همسایه بلند شد. صدای ماشین دور رفت. گریه بچه برید. دوباره های و هوی درخت‌ها بلند شد. آسمان برق زد. روشنی روی ...
داستان و ادبیات
داستان و ادبیات
پرنده از سر درخت پرید
پرنده از سر درخت پرید ... دوست من، می‌خواهم بگویم از شب شروع می‌شود. شب که می‌شود، یاد دوستان بی‌خوابم می‌کند، غصه‌ام می‌گیرد. نمی‌توانم درست بخوابم. پیش از این، از قرص‌های خواب‌آور زیاد استفاده می‌کردم و روز بعدش حالم گرفته شده بود و آدم درستی نبودم. حالا سعی می‌کنم تا مجبور نشوم، قرص نخورم. هی از این پهلو به آن پهلو می‌شوم با بیداری می‌جنگم. ...
مادر عشق و دیگر هیچ
مادر عشق و دیگر هیچ «بارون گرفت، چه بارونی، جر و جر. خواستن یه جا پیدا کنن که بارون بهشون نخوره. این‌ور می‌رفتن، اون‌ور می‌رفتن، دنبال یه جا می‌گشتن. یه هو یه صدایی اومد: آهای ماه پری، آهای خورشید پری... برگشتن دیدن یه سنگ کوچولو دل تاریک‌شو واسه اون‌ها وا کرده، بیاین تو این‌جا بارون نخورین. ماه پری و خورشید پری دست همو گرفتن و ...
مشاهده تمام رمان های جمال میرصادقی
مجموعه‌ها