مجموعه داستان داخلی

جشن همگانی

این صحنه‌ها کار من است، قبول دارم، دیگر نمی‌خواهد تمام پوشه را نشانم بدهید. هر چند تا عکس ضمیمه پرونده کرده‌اید قبول دارم. کاغذ بیاورید تا امضا کنم. اگر خواستید انگشت می‌زنم که تمام این صحنه‌های اجرا شده ایده من بوده. اما نمی‌فهمم چرا شما شاخ نبات را از من می‌خواهید؟

افق
9786003532281
۱۳۹۵
۱۵۲ صفحه
۲۰۸ مشاهده
۰ نقل قول
مجید قیصری
صفحه نویسنده مجید قیصری
۱۲ رمان مجيد قيصري نويسنده‌اي كه با داستان‌هاي جنگي‌اش شناخته شده است.
وي در سال ١٣٤٥ در تهران متولد شد اما اصالتاً اصفهاني است و در رشته روانشناسي تحصيل كرده است. قيصري در اوايل دهه ٧٠ به طور جدي به نوشتن داستان كوتاه پرداخت. مجموعه داستان «صلح»، رمان «جنگي بود، جنگي نبود»، مجموعه داستان«طعم باروت» و مجموعه داستان«نفر سوم از سمت چپ» محصول تلاش‌هاي او در زمينه داستان‌نويسي در دهه گذشته است.
در سال ١٣٨٠ رمان «ضيافت به صرف گلوله» و در ...
دیگر رمان‌های مجید قیصری
گوساله سرگردان
گوساله سرگردان گوساله سرگردان مجموعه 7 داستان کوتاه از مجید قیصری است، چهره‌ای جوان که می‌توان او را یکی از میراث‌داران دوران جنگ خواند. انسان داستان‌های قیصری می‌کوشد باورهای عینی را با جهان ذهنی خود همسو کند و جستجوگر حقایق پنهان در دنیایی باشد که ارزش‌ها را دگرگونه جلوه می‌دهد.
نگهبان تاریکی
نگهبان تاریکی بالاهایی نمی‌دانستند از کجا باید می‌فهمیدند؟ مهم نبود. نمی‌دانم شاید هم می‌دانستند، گفتن نداشت. توافقی نکرده بودیم بین خودمان. وقتی ما نمی‌زدیم، آن‌ها هم نمی‌زدند، خیلی طبیعی. برای همین صدای تیر که بلند شد، همه ریختیم بیرون. ایرج گفت: زدمش! مجید قیصر در 9 داستان مجموعه نگهبان تاریکی، به کندوکاو درونی انسان‌های درگیر با جنگ می‌پردازد، جنگی که انگار جنگ نیست، ...
باغ تلو
باغ تلو باید انصاف داشت دیگر نمی‌شد آن محله و خانه را تحمل کرد. وقتی یاد آن خانه و محله می‌افتم صدای بت‌اعظم را می‌شنوم که می‌گوید:«قهرمان خسته شده. مادرت خسته شده. من خسته شدم.» روزی که قرار شد بیاییم دیدن باغ یا به قول بت‌اعظم پسند باغ، اصلا حال خوشی نداشتم. نمی‌دانستم از ناراحتی چیکار کنم. وقتی آن روز دیدم که بت‌اعظم ...
دیگر اسمت را عوض نکن
دیگر اسمت را عوض نکن من قول دادم که با عکس شما می‌روم دنبال آن‌ها. چه‌طور می‌توانم از شما حرف بزنم، در حالی که خودم هیچ وقت شما را ندیدم؟ اگر رو به روی من بنشینید نمی‌توانم تشخیص بدهم شخصی که رو به رویم نشسته غریبه است یا آشنا. از شما چه می‌دانم؟ فقط همین چند خط کاغذی که توی دستم مانده. انتظار ندارید که ...
3 کاهن
3 کاهن آفتاب به بلندای نیم‌چاشت رسیده که مردی سوار بر شتری سپیدموی می‌پیچد سوی خیمه‌ها. بیست و پنج سالی دارد اما گونه‌های آفتاب‌سوخته و چروک‌های نشسته بر پیشانی‌اش او را شکسته‌تر نشان می‌دهد. شتر که آمخته راه خیمه است، با دیدن حصار چفت پا تند می‌کند...
مشاهده تمام رمان های مجید قیصری
مجموعه‌ها