مجموعه داستان خارجی

3 دختر گل فروش

کوچه خلوت بود. زنی با زنبیل قرمز از قاب کوچه بن‌بست می‌گذشت. نگاه به چنار کرد. برگی رها، پیچ و تاب خورد و افتاد آن‌ور دیوار. تجسم کرد آن‌ور را، هزار رنگ. کلید انداخت به در. تردی برگ‌ها را زیر پا حس کرد. تکیه داد به در و چادر از سرش سرید و افتاد بر شانه‌ها.باد افتاده بود میان حیاط و برگ‌ها به رقص بودند، برگ بود که می‌ریخت درون حیاط و بر دیوار و حتما در کوچه.

سوره مهر
9789644719974
۱۳۸۶
۲۶۴ صفحه
۳۷۹ مشاهده
۰ نقل قول
مجید قیصری
صفحه نویسنده مجید قیصری
۱۲ رمان مجيد قيصري نويسنده‌اي كه با داستان‌هاي جنگي‌اش شناخته شده است.
وي در سال ١٣٤٥ در تهران متولد شد اما اصالتاً اصفهاني است و در رشته روانشناسي تحصيل كرده است. قيصري در اوايل دهه ٧٠ به طور جدي به نوشتن داستان كوتاه پرداخت. مجموعه داستان «صلح»، رمان «جنگي بود، جنگي نبود»، مجموعه داستان«طعم باروت» و مجموعه داستان«نفر سوم از سمت چپ» محصول تلاش‌هاي او در زمينه داستان‌نويسي در دهه گذشته است.
در سال ١٣٨٠ رمان «ضيافت به صرف گلوله» و در ...
دیگر رمان‌های مجید قیصری
طناب‌کشی
طناب‌کشی زن خیال‌بافت، پرافاده، هیچ‌کس دوستش ندارد. مغرور، پشت هر کلامش یک استغفرالله خوابیده. به دروغ. کسی که سرش همیشه بالاست و کیف دستی‌اش پر از پول، خدا ار نمی‌شناسد. خرج خانه پدری‌اش را او می‌دهد.اما هیچ‌کس دوستش ندارد. هر وقت اسمی از او می‌آید همه رو ترش کرده، گره در ابروهای‌شان می‌اندازند. انگار از وبا، از یکی از بیماری مسری ...
شماس شامی
شماس شامی داستان اگر اجازه ندارد تاریخ را تحریف کند، اما این توان و ظرفیت را داراست که تاریخ را از زاویه‌ای نو به روایت بنشیند، گویی که آن را دوباره می‌آفریند. در شماس شامی، برهه‌ای از تاریخی مکرر، باز هم تکرار می‌شود و هنوز نامکرر است. مجید قیصری با مجموعه داستان گوساله‌ی سرگردان (افق 1386) جایزه‌ نویسندگان و منتقدان مطبوعات، جایزه ادبی اصفهان، ...
جشن همگانی
جشن همگانی این صحنه‌ها کار من است، قبول دارم، دیگر نمی‌خواهد تمام پوشه را نشانم بدهید. هر چند تا عکس ضمیمه پرونده کرده‌اید قبول دارم. کاغذ بیاورید تا امضا کنم. اگر خواستید انگشت می‌زنم که تمام این صحنه‌های اجرا شده ایده من بوده. اما نمی‌فهمم چرا شما شاخ نبات را از من می‌خواهید؟
باغ تلو
باغ تلو باید انصاف داشت دیگر نمی‌شد آن محله و خانه را تحمل کرد. وقتی یاد آن خانه و محله می‌افتم صدای بت‌اعظم را می‌شنوم که می‌گوید:«قهرمان خسته شده. مادرت خسته شده. من خسته شدم.» روزی که قرار شد بیاییم دیدن باغ یا به قول بت‌اعظم پسند باغ، اصلا حال خوشی نداشتم. نمی‌دانستم از ناراحتی چیکار کنم. وقتی آن روز دیدم که بت‌اعظم ...
مشاهده تمام رمان های مجید قیصری
مجموعه‌ها