«دافنه تازه دعای خود را به پایان رسانده بود که سایه سنگینی بر اندامهایش افتاد، سینهاش را پوست نازک درخت پوشاند، موهایش توی برگها کشیده شد، دستهایش توی شاخهها پیچ خورد، پاهایش هم در یک چشم به هم زدن مثل ریشهها سفت و ثابت شد و رفت لای ریشهها و صورتش هم، نوک درخت ناپدید شد.» وقتی آپولو دستش را به تنه این درخت کشید، «احساس کرد سینه دافنه دارد زیر این پوست جدید میتپد» دگردیسی روندی است که هم خشونتآمیز است، هم احیا کننده، مرگ و تولد. روشن نیست که کجا الهه تمام میشود و درخت شروع میشود، زیبایی این صحنه تلفیق دو عنصر درهم پیچیده است که هر دو وجود دارند. این صحنه به ما دو تصویر ارائه میدهد و ما را گمراه میکند. در قالب افسانهای کهن، حس معنایی بودن دو چیز در یک زمان را بیان میکند، این که چیزی تعریف نشده و مبهم باشی و هویتی دو گانه داشته باشی.