زاهد جلوتر آمد و ایستاد به تماشای سالم احمد که روی خاکها افتاده بود. همه ساکت شدند. زاهد خم شد و دستهای سالم احمد را به دست گرفت. صالح کمزاری و محمد حاجی مصطفی در دو طرف زاهد چمباتمه زدند. چیزی از دور میآشفت، انگار سالم را از دریا صدا میکردند.
۲۳ رمان
غلامحسین ساعدی همچنین معروف با نام مستعارِ گوهرِ مراد، نویسنده و پزشک ایرانی بود. ساعدی نمایشنامه نیز مینوشت و پس از بهرام بیضایی و اکبر رادی از نامدارترین نمایشنامهنویسان زبان فارسی در روزگار خود به شمار میرفت.
شبنشینی با شکوه
سرهنگ پرسید:
ـ«برای چی نعره میکشیدید؟»
من گفتم:
ـ«نعره نمیکشیدم قربان، ناله میکردم.»
سرهنگ فریاد زد:
ـ«دیگه بدتر مرتیکه! مگر دیشب شما نبودید که در پشت بام ایستاده بودید و به مقدسات فحش میدادید؟»
من جواب دادم:
ـ«به مقدسات فحش نمیدادم، من به آنهایی فحش میدادم که به من فحش میدادند.»
سرهنگ نعره کشید:
ـ«تو غلط میکردی مرتیکه الدنگ! به دستور کی و کدام عامل اجنبی چنین کاری میکردی؟»
در ...
هنگامهآرایان و باران
اتاق کار نویسنده، یک اتاق ساده با مشتی کتاب در یک گوشه، و یک تختخواب و یک میز تحریر، و چند پوستر به در و دیوار اتاق، و دو صندلی به دور یک میز، همه چیز ساده و بیپیرایه.
نویسنده روی تخت افتاده و خوابیده است. در اتاق نیمه باز میشود و کله مردی آرام آرام وارد اتاق میشود.
لالبازیها
غریبه در شهر
غلامحسین ساعدی در 1314 در تبریز دیده به جهان گشود. او با نام مستعار گوهر مراد بیشتر آثار نمایشی خود را به چاپ سپرد. در دانشگاههای تبریز و تهران پزشکی و روانپزشکی خواند. با درک خاصی از شخصیتهای روانپریش و آشفتهذهن و کشف دردها و آسیبهای روحی آنان، توانست به خوبی از این کاراکترها در داستانهای خود بهره گیرد. فضای ...