بیچارگان نخستین رمان فئودور داستایوسکی رماننویس مشهور روس است. رمان به صورت روایتنامهای میان دو تن است. که ترجیح میدهند به جای دیدار حضوری با هم به جهت شایعات همسایگان از طریق مستخدمهای با هم نامه نگاری کنند.
۷۰ رمان
فیودور میخاییلوویچ داستایوسکی نویسندهٔ مشهور و تاثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصر به فرد آثار وی روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. سوررئالیستها مانیفست خود را بر اساس نوشتههای داستایوسکی ارائه کردند.
اکثر داستانهای وی همچون شخصیت خودش سرگذشت مردمی است، عصیان زده، بیمار و روان پریش. ابتدا، برای امرار معاش، به کار ترجمه پرداخت، و آثاری چون اوژنی گرانده اثر بالزاک و دون کارلوس اثر شیلر را ترجمه کرد.
همزاد
کسی که اکنون روبهروی آقای گالیادکین نشسته بود، همان اسباب وحشت آقای گالیادکین، همان موجب ننگ آقای گالیادکین، همان کابوس مجسم شب گذشته آقای گالیادکین، خلاصه خود آقای گالیادکین بود. اگر آنها را کنار هم مینشاندی، هیچکس نمیتوانست گالیادکین اصل را از بدل خود، گالیادکین قدیمی را از رقیب تازهرسیدهاش، اصل را از تصویر، تمیز دهد.
همزاد
آثار داستایوسکی، داستان مردمیست روانپریش و عصیانزده که همچون شخصیت خود نویسنده از تضاد و درگیری با محیط اجتماعی رنج میبرند و آن را در قالب تزویر، بزهکاری و در نهایت خشونت از خود بروز میدهند. «همزاد» به عنوان دومین رمان کوتاه داستایوسکی نیز از این قاعده پیروی میکند. گولیاد کین کارمندیست متوسط که تحت تاثیر عوامل محیطی و تعارضات ...
رویای مردی مضحک
به دقت وراندازش کردم. در ظاهرش چیز خاصی بود که آدم اگر حواسش هم نبود بیاختیار نگاهش به طرف او برمیگشت و به چنان خندهای میافتاد که دیگر نمیشد جلوی آن را گرفت. این اتفاقی بود که برای من هم افتاد.
ابله
در یکی از روهای آخر نوامبر، ساعت نه صبح، قطاری روی ریل راهآهن وارسا - پترزبورگ با آخرین سرعت به شهر پترزبورگ نزدیک میشد. هوای صبحگاهی آنقدر مرطوب و مهآالود بود که روشنایی روز با هزاران سختی خود را نمایان میکرد؛ و چند متر آن طرفتر از پنجرههای قطار هیچچیزقابل تشخیص نبود.
بانوی میزبان
از آنچه بر سرش آمده بود به هیچکس چیزی نمیگفت. اما گاهی خاصه در غروب در ساعتی که آوای ناقوس کلیسا زمانی را به یادش میآورد که احساسی ناشناخته سراپایش را لرزانده و در تپش انداخته بود در جان جاودانه مجروحش توفانی برمیخواست. آنوقت روحش به لرزه میافتاد و درد عشق باز در دلش شعلهور میشد و سینهاش را به ...