به دقت وراندازش کردم. در ظاهرش چیز خاصی بود که آدم اگر حواسش هم نبود بیاختیار نگاهش به طرف او برمیگشت و به چنان خندهای میافتاد که دیگر نمیشد جلوی آن را گرفت. این اتفاقی بود که برای من هم افتاد.
۷۰ رمان
فیودور میخاییلوویچ داستایوسکی نویسندهٔ مشهور و تاثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصر به فرد آثار وی روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. سوررئالیستها مانیفست خود را بر اساس نوشتههای داستایوسکی ارائه کردند.
اکثر داستانهای وی همچون شخصیت خودش سرگذشت مردمی است، عصیان زده، بیمار و روان پریش. ابتدا، برای امرار معاش، به کار ترجمه پرداخت، و آثاری چون اوژنی گرانده اثر بالزاک و دون کارلوس اثر شیلر را ترجمه کرد.
مردم فقیر
امروز با ساشا دختر عمویم در خیابان مصادف شدم. چه وضع وحشتناکی دارد! بیچاره در لب پرتگاه نابودی است! من از گوشه و کنار شنیدهام که آمافیودورونا در جستجوی من است. گمان می کنم که او هرگز از تعقیب من دست بر نمیدارد، برای من پیغام داده است که میخواهد مرا عفو کند و آنچه گذشته است را به دست ...
یادداشتهای زیرزمین
یادداشتهای زیرزمین تراوشات روخ ناآرام مردی است ه خود را مریض میپندارد و به دلیل عصیان روحی و رفتارهای ناهنجار عصبی قادر به ایجاد تعامل با دیگران نیست. از این رو در زیرزمین تنهایی خویش و در کنج عزلت، باواگویی اندیشههای خود، به محاجه با روح خویش میپردازد.
یادداشتها از دو قسمت تشکیل شدهاند. در قسمت اول که تاریکی نام ...
ابله
در یکی از روهای آخر نوامبر، ساعت نه صبح، قطاری روی ریل راهآهن وارسا - پترزبورگ با آخرین سرعت به شهر پترزبورگ نزدیک میشد. هوای صبحگاهی آنقدر مرطوب و مهآالود بود که روشنایی روز با هزاران سختی خود را نمایان میکرد؛ و چند متر آن طرفتر از پنجرههای قطار هیچچیزقابل تشخیص نبود.
ابله 2 (3 جلدی)
پرنس میشکین، آخرین فرزند یک خاندان بزرگ ورشکسته، پس از اقامتی طولانی در سوئیس برای معالجه بیماری، به میهن خود باز میگردد. بیماری او رسما افسردگی عصبی است ولی در واقع دچار نوعی جنون شده است که نمودار آن بیارادگی مطلق است. به علاوه، بیتجربگی کامل او در زندگی، اعتماد بیحدی نسبت به دیگران در وی پدید آورده است.
بانوی میزبان
از آنچه بر سرش آمده بود به هیچکس چیزی نمیگفت. اما گاهی خاصه در غروب در ساعتی که آوای ناقوس کلیسا زمانی را به یادش میآورد که احساسی ناشناخته سراپایش را لرزانده و در تپش انداخته بود در جان جاودانه مجروحش توفانی برمیخواست. آنوقت روحش به لرزه میافتاد و درد عشق باز در دلش شعلهور میشد و سینهاش را به ...