رمان ایرانی

دروغ چرا؟‌ یادم رفته بود. نوک زبانم بود، اما هر چه می‌پلکیدم در ذهنم، یادم نمی‌آمد. مطمئن بودم چیزی بوده، اما چه؟ خدا می‌داند. زدم بیرون تا از کسی بپرسم. از زن همسایه گرفته تا راننده تاکسی و معلم مدرسه، هیچ‌کس یادش نبود. سری زدم به محکمه، آن‌ها هم بی‌خبر بودند و بی‌جهت قضاوت می‌کردند. گفتم شاید بچه‌ها یادشان باشد. یکی‌شان آمد بگوید، اولش را هم گفت: ع... ع...، اما توپی که دوستش پرتاب کرد، یک‌دفعه خورد توی سرش و گریه‌اش گرفت و یادش رفت چه می‌خواسته بگوید. می‌دانستم بیش از یک کلمه است؛ شاید دو کلمه‌ای، شاید هم بیشتر...

9789643377724
۱۳۹۳
۲۶۸ صفحه
۱۱۴ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مریم راهی
فردا مسافرم
فردا مسافرم سعید ساکت است و من خیره شده‌ام به خاک، به مورچه‌ای که راه خانه‌اش را می‌جوید و من مانعش می‌شوم؛ هر طرف می‌‌رود دستم را سد می‌کنم مقابلش و او به دیگر سوی می‌چرخد، باز راه بر او می‌بندم و او باز راهی دیگر پیش می‌گیرد. سعید نیز سابق این گونه بود؛‌ از در بیرونش می‌کردی از دیوار وارد می‌شد، ...
در خواب‌هایم
در خواب‌هایم مدتی است هفته‌ای یکی دو بار خواب عجیبی می‌بینم، خوابی که مدام تکرار می‌شود و کم‌کم دارد نگرانم می‌کند. گاهی فقط دو چشم در خوابم است به وسعت تمام زمین. گاهی هم خواب دختری جوان را می‌بینم که صاحب همان چشم‌ها است، باریک و قدبلند، کمک می‌خواهد از من، می‌سوزد انگار... دیشب هم باز خواب همان دختر را دیدم.
مشاهده تمام رمان های مریم راهی
مجموعه‌ها