رمان ایرانی

میم عزیز

محمدحسن شهسواری از مهم‌ترین داستان‌نویسان پانزده سال اخیر ادبیات ایران است. او که پیش از این با رمان‌هایی مانند پاگرد و شب ممکن توجه انبوهی از مخاطبان ادبیات داستانی را به خود جلب کرده بود، بار دیگر با رمان میم عزیز مخاطبش را غافلگیر می‌کند. میم عزیز هفتمین کتاب داستانی منتشر شده محمدحسن شهسواری است. شخصیت اول این رمان یک نویسنده است. او همزمان مشغول نوشتن یک رمان و یک فیلم‌نامه است و منبع الهامش شخصیت‌های اطرافش است. قهرمان شهسواری در این مسیر علاوه بر رمان خود رمانی دیگر هم در دل متن می‌نویسد که متفاوت است با روزگار خودش. استفاده از انواع خرده روایت‌ها و تکنیک‌های داستانی رمان میم عزیز را به یکی از رمان‌های متمایز این نویسنده بدل کرده است. نویسنده‌ای که علاقه ویژه و ملموسی به داستان‌گویی و روایت دارد و غافلگیر کردن مخاطبش با اتفاق‌هایی پیش‌بینی نشده. شهسواری میم عزیز را با توجه به تکثری نوشته که شخصیت‌ها و قهرمان او با آن مواجه شده‌اند. داستانی از روزگار معاصر و انسانی که برای تثبیت خود ناچار به روایت شده است و برای این روایت باید از «دیگری» استفاده کند.

چشمه
9786002291080
۱۳۹۵
۲۱۲ صفحه
۲۵۳ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های محمدحسن شهسواری
شب ممکن
شب ممکن به خاطر کاغذهای مچاله کنار سطل آشغال اتاقم است که نمی‌دانم به رمانت به چشم یک منتقد نگاه کنم یا یکی از شخصیت‌ها. همه این کاغذپاره‌ها نوشته‌هایی هستند که در آن‌ها سعی کرده بودم در برابر رمانت ـ نمی‌دانم بنویسم رمانت، رمان هاله یا رمانم ـ نقش منتقدی خارج از گود را بازی کنم. نمی‌شود، نشد. شاید نگه‌شان دارم تا ...
پاگرد
پاگرد
شهریور شعله‌ور
شهریور شعله‌ور «شهریور شعله‌ور» رمانی است که در ژانر تریلر نوشته شده و ادامه‌ای بر کتاب «مرداد دیوانه» است. داستانش هم از این‌قرار است: ۴۸ ساعت پس از ماجراهای مرداد داغ و دیوانه، شهراد شاهانی و ساغر سرایش توسط پلیس به همکاری دعوت می‌شوند. در همان ابتدای کار، اطلاعاتی به دستشان می‌رسد که متوجه می‌شوند تمام حوادثی که در مرداد دیوانه پشت ...
تقدیم به چند داستان کوتاه
تقدیم به چند داستان کوتاه سردسته هجوم‌برندگان، ریش بلند و سفیدی داشت. چکمه‌های بنددار بلندش هم تا زانو ادامه داشت. مرد درشت‌اندامی بود و چپق درازی به دهان داشت. بقیه افرادش در جای جای محلی که ما در آن در حال ترقص بودیم، مستقر شدند و گویی همه ما را زیر نظر داشتند. سردسته، چپق را از دهانش بیرون آورد و گفت:‹‹ من ژنرال تولستوی ...
مشاهده تمام رمان های محمدحسن شهسواری
مجموعه‌ها