با خواندن هر کدام از این داستان، گویی پا به خیابانی گذاشتهایم، در گوشهای به ظاهر آشنا در جهان، اما کمی پیشتر که میرویم احساس غریبی میکنیم. سر هر پیچی خطری در کمین است، یا زمین زیر پایمان خالی است که ممکن است ناگهان دهان بگشاید... گاهی وقتها فقط پنجره را باز میکنیم، نه حالش را داریم بیرون برویم و نه دلش را. یک گوشه را میبینیم و تمام. نویسندههای این مجموعه اغلب روایتهایی ساده و بی پیچ و خمی را برای قصههایشان انتخاب میکنند. این نویسندگان با کمترین تعداد کلمات، روابط بین آدمها را نشان میدهند... دنبال اسم میگردم، برای من همه داستانهای این مجموعه، داستان ناگهان است. داستانهایی از سراسر جهان با یک ویژگی مهم، کوتاه، چکشی و پر مغز.