مجموعه داستان داخلی

سلام خانم جنیفر لوپز

وقتی چشم‌هایش را باز کرد، هنوز در جاده بودند. دختر با دقت به ساعتش نگاه کرد، مثل این‌که ساعتش از کار افتاده بود. به مرد گفت: ببخشید به بزرگراه نرسیدیم؟ ... مرد گفت: «بعد از بزرگراه، مسیرت کجاست؟» دختر گفت:«تقاطع بزرگراه، همون جاده که...» مرد گفت:«بشین می‌برمت...» به یکی از ماموران پلیس گفتم: «این‌‌جا چه خبر است؟ این همه آدم چه می‌خواهند؟...» پلیس همان لبخند مرموز مرا تحویلم داد و گفت: یعنی شما نمی‌دانید خانم؟ آن‌ها به خاطر شما آمده‌اند» با تعجب گفتم: «من؟ برای چه؟» با خنده گفت:«وای شما چه‌قدر فروتن هستید خانم لوپز... !» گفتم: «خانم لوپز دیگر کیست؟» گفت: «این‌ها همه طرفداران شما هستند، تا فهمیدند که شما در این هواپیما هستید، خودشان را به این‌جا رساندند...» جمعیت یک صدا فریاد می‌زدند:«جنیفر لوپز، جنیفر لوپز» به پلیس گفتم: «ولی من جنیفر لوپز نیستم، اصلا او را نمی‌شناسم...»

نامیرا
9789647144261
۱۳۸۲
۳۹۲ صفحه
۱۵۵۵ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های چیستا یثربی
معلم پیانو
معلم پیانو طوفان بود، حتما همه می‌خندیدند که در آن طوفان نوح که داشت همه گرد و غبار جهان را به سر و صورتم می‌ریخت، با کفش‌های پاشنه بلند دربه‌در دنبال آدرسی می‌گشتم که کسی تا حالا اسمش را نشنیده بود. انگار آدرسی از کره مریخ می‌خواستم! کوچه شباهنگ... جوری نگاهم می‌کردند انگار فحش داده‌ام! نمی‌دانم علتش طوفان بود یا موهای آشفته ...
پستچی
پستچی با صدای: فریبا متخصص چهارده ساله که بودم، عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم و در را باز کنم و نامه را بگیرم، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و ریخت روی زمین! انگار انسان نبود، فرشته بود! قاصد و پیک الهی بود، از بس زیبا و معصوم بود! شاید هجده، نوزده سالش ...
زنی که تابستان گذشته رسید
زنی که تابستان گذشته رسید نمی‌شد شمردشون، همه‌شون وحشی بودن، زیر نور ماه له‌له می‌زدن و چشماشون برق می‌زد، انگار همه‌شون هار بودن، ما شروع کردیم به دوئیدن، اونا هم دنبال ما می‌دوئیدن، سیاوش دست منو گرفته بود. من حتی فرصت نمی‌کردم جیغ بزنم، دیگه به پشت سرم نگاه نمی‌کردم، چون حالا مطمئن بودم همه سگای ولگرد اون شهر توی اون پارک جنگلی جمع شدن ...
شعبده و طلسم
شعبده و طلسم
مشاهده تمام رمان های چیستا یثربی
مجموعه‌ها