این نوشتهها یک گذرگاه صبحگاهیست. گذر بامدادی یک آدم بر آنچه شب گذشته دیده. در سفری ناخواسته به دیاری ناشناس. که همین کوچه بغلی باشد شاید. آدم سفر کرده، اینک با چشمانی پفدار و صورتی ناشسته و دهانی خشک، گوشه ملافه را بر پاهای عریانش میکشد. و از این سفر میگوید. و یا به گفتاری بهتر، سفرنامهاش را مینویسد؛ سفری شبانه به سرزمین خواب. و این میشود. خوابنگاری؛ در دوازده سال شب و یک بهار شب.