«حتما کسی به ژوزف کا. تهمتزده بود، زیرا بیآن که خطایی از او سر زده باشد، یک روز صبح بازداشت شد.» رمان «محاکمه» با جمله فوق آغاز میشود. متهم، ژوزفکا.، در حین جستجوی قاضی پرونده خود، به این موضوع پی میبرد که همه جا «دادگاه» است و راه گریزی نیز وجود ندارد.