«نمیتوانم فراموشت کنم.» خامی ما زنها که نوبر نیست. همیشه ساده و خوش باور بودهایم. حتی من که یک تجربه از سر گذراندهام. «فراموش کردنت کار حضرت فیل است.» نباید میخندیدم. خندیدم.«پی آشتی!» «من که قهر نکرده بودم؟» حالا مگر دائم و موقت فرقی دارد؟» باز خندیده بودم. لبهایم همیشه به من خیانت کردهاند: مواقعی که نباید حرف بزنند، حرف زدهاند زمانی که نباید بخندند خندیدهاند. و این بار بیشتر خیانت کردند.