مثل گمشدههای روزنامه کیهان ماجرای کشته شدنش را در ذهنم بازسازی میکنم؛ فواد غسل میکند، شهادتین میگوید، ماموران احتمالی یا حتمی رگ دستش را میزنند. چیزی شبیه به روایت امیرکبیر در حمام باغشاه..
او کمی بهتر از 1 قاتل بود
تو را آوردهاند در منزلی مشرف به خیابان دردار. جایی به ظاهر امن. از بیکجایی از هر بیغولهای سر درآوردهای. عرض دو ماه چند سوراخ موش عوض کردهای؛ یکی به تنگی لانه زنبور، یکی به درندشتی نخجیر. مانده در لولهنگ جاگیرت کنند که هنوز نکردهاند. این یکی زیادی بزرگ است؛ با سه دروازه دررو که دو درش سر به خیابان ...
من 1 مقتولم
«نمیتوانم فراموشت کنم.»
خامی ما زنها که نوبر نیست. همیشه ساده و خوش باور بودهایم. حتی من که یک تجربه از سر گذراندهام.
«فراموش کردنت کار حضرت فیل است.»
نباید میخندیدم. خندیدم.«پی آشتی!»
«من که قهر نکرده بودم؟»
حالا مگر دائم و موقت فرقی دارد؟»
باز خندیده بودم. لبهایم همیشه به من خیانت کردهاند: مواقعی که نباید حرف بزنند، حرف ...