همهمه بالا گرفته بود و میدان شهر از شمار آدمها جا به انداختن سوزن نمیداد. گهگاه غریو فریادی از دل جمعیت شنیده میشد. زنها شانهها و دستان آناهیتا را گرفته بودند تا نگذارند پیش برخیزد و به صف گزمگان بزند. او هم تقلا میکرد خود را وارهاند و جمعیت را بشکافد و خود را به اعدامی برساند. گزمگان در سوی دیگر میدان اعدامی را بر بالای سکو میبردند...