رمان ایرانی

هفتاوردها (در انتهای جهان درختی هست)

همهمه بالا گرفته بود و میدان شهر از شمار آدم‌ها جا به انداختن سوزن نمی‌داد. گه‌گاه غریو فریادی از دل جمعیت شنیده می‌شد. زن‌ها شانه‌ها و دستان آناهیتا را گرفته بودند تا نگذارند پیش برخیزد و به صف گزمگان بزند. او هم تقلا می‌کرد خود را وارهاند و جمعیت را بشکافد و خود را به اعدامی برساند. گزمگان در سوی دیگر میدان اعدامی را بر بالای سکو می‌بردند...

ثالث
9786004050524
۱۳۹۶
۲۵۲ صفحه
۱۴۵ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های بابک روشنی‌نژاد
رویین
رویین رویین از افرنگ‌کوه بالا رفت. در راه، کودکی‌اش را به خاطر آورد که چگونه به پناه و خلوت انجیربن می‌رفته است. کمی مانده به انجیربن، از دور، برگی سفید بر شاخه دید. و اشک. که بی‌اختیار او می‌آمد. تبر از دست بر زمین رها کرد. به طرف درخت دوید و در آغوشش کشید.
آئیل
آئیل دارم یک‌نفس می‌دوم. تاریک است. طول دالان قدیمی را طی می‌کنم و وارد حیاط می‌شوم. حالا لحظه‌ای می‌ایستم و بالا را نگاه می‌کنم. شعله‌های آتش را می‌بینم که دارند از هر سو زبانه می‌کشند. صدای قیل و قال آدم‌ها از هر طرف به گوش می‌رسد، که همچون تکاپوی بی‌حاصل آن‌ها، چیزی نافهمیدنی‌ست. خانه دارد می‌سوزد. و من گویی ناگاه به ...
مشاهده تمام رمان های بابک روشنی‌نژاد
مجموعه‌ها