مجموعه داستان داخلی

احتیاط کنید سرتان به لوستر نخورد

زن اگر بخواهد برود می‌رود، حتا اگر از آسمان سنگ ببارد چه برسد به باد و برف. زن‌هایی که در باد و برف به راه نمی‌افتند قصد رفتن ندارند وگرنه خیلی از آن‌ها در چنین هواهایی به راه افتاده‌اند. آن‌ها وقتی می‌روند از هیچ ‌چیز نمی‌ترسند؛ حتا از مرگ؛ و اثبات این حرف‌ها خلیی سخت نیست. برای نمونه می‌توان گفت اگر یک روز یخ‌های قطب شمال ذوب شوند جسد بسیاری از زنان روی آب می‌آید.

ثالث
9786004051149
۱۳۹۶
۱۲۰ صفحه
۲۶۳ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های رسول یونان
بخشکی شانس (داستان‌های مینی‌مال رسول یونان)
بخشکی شانس (داستان‌های مینی‌مال رسول یونان) مردی که دیر به خانه می‌رفت از ترس زنش از دیوار خانه بالا رفت و خود را به پشت بام رساند. از آن جا خود را از راه کولر به انباری سر داد. انباری را مرتب کرد و بعد با دلایلی قانع‌کننده از پله‌ها بالا رفت، اما زنش در خانه نبود.
احمق ما مرده‌ایم (داستانک‌های رسول یونان)
احمق ما مرده‌ایم (داستانک‌های رسول یونان) من نمی‌توانم باور کنم. فکر می‌کنم همه‌اش خواب می‌بینم. آخر چه‌طور ممکن است؟ مگر می‌شود از دیوارها عبور کرد، یا از آب گذشت و خیس نشد؟! ما تمام این کارها را کردیم، حتی از کوه پرت شدیم و خراشی برنداشتیم. ـ احمق! ما مرده‌ایم.
برو به جهنم (مینی‌مال‌های رسول یونان)
برو به جهنم (مینی‌مال‌های رسول یونان) قبلا برای دیدنم از پله‌ها بالا می‌آمدند، حالا برای دیدنم از پله‌ها پایین می‌آیند.
راه طولانی بود از عشق حرف زدیم
راه طولانی بود از عشق حرف زدیم حرف‌ها و مهربانی‌اش دیگر واقعی نبود. می‌دانستم می‌خواهد آرام آرام از زندگی‌ام بیرون برود. به همین خاطر دیگر پاپیچش نشدم! دیگر یاد گرفته بودم که عشق تحمیل خود به دیگران نیست. یاد گرفته بودم کسی که برای رفتن آمده می‌رود و کسی که می‌خواهد برود هر طور شده می‌رود. هر چه درها را به رویش ببندی و هر چه ...
کلبه‌ای در مزرعه برفی
کلبه‌ای در مزرعه برفی بهزاد دو پایش را در یک کفش کرد و گفت: «می‌خواهم با او ازدواج کنم.» وقتی گفتیم سونیا اصلا وجود ندارد باور نکرد. با او جر و بحث نکردیم، گفتیم بالاخره متوجه می‌شود خودش را سر کار گذاشته است. اما کار بیخ پیدا کرد. یک روز بهزاد برای‌مان کارت عروسی فرستاد و ما دهان‌مان از تعجب باز ماند...
مشاهده تمام رمان های رسول یونان
مجموعه‌ها