یوسف: دختر خوبی بود.
یحیی: آره! از لجاجت و اخلاق گندش که بگذریم بد نبود!
یوسف: اگه دوباره ببینیش باز عاشقش میشی؟
یحیی: اگه جلو فروشگاه ایستاده باشه و بارون بیاد خب چارهای ندارم. مکان و زمان خیلی چیزهارو به آدم تحمیل میکنه!
گندمزار دور آوازی عاشقانه برای مرگ قطاری در برف
الیاس:... به نظر من، رفتن تو دلیل داره و اون اینه که تو گناه کردی و فرار میکنی.
نینا: (بلند میشود و چمدانی میآورد تا لباسها و وسایل شخصیاش را جمع کند) و تنها گناهکاران فرار میکنن تو میخوای اینو بگی، نه؟
الیاس: آره
نینا: اما زندانیا هم همین کارو میکنن.
احتیاط کنید سرتان به لوستر نخورد
زن اگر بخواهد برود میرود، حتا اگر از آسمان سنگ ببارد چه برسد به باد و برف. زنهایی که در باد و برف به راه نمیافتند قصد رفتن ندارند وگرنه خیلی از آنها در چنین هواهایی به راه افتادهاند. آنها وقتی میروند از هیچ چیز نمیترسند؛ حتا از مرگ؛ و اثبات این حرفها خلیی سخت نیست. برای نمونه میتوان گفت ...
سنجابی بر لبه ماه تخممرغی برای پیشانی مرد شماره 13 1 بعدازظهر ادبی
پیرمرد: اگه قرار بود کسی اینجا موفق بشه من تا بحال موفق شده بودم.اینجا هیچکس موفق نمیشه.
زن:اما من میشم
پیرمرد:میون مرگ و زندگی دستو پا میزنه فکر میکنه اینجوری میتونه نجات پیدا کنه غافل که نمیتونه.درس مثل سنجابی میمونه که وسط آسمون ولش کرده باشن و اون 2 دستی لبه ماه رو چسبیده باشه.کاش میدونست وقتی ترس قوی تر از امیده ...
همه به هم شب به خیر گفتند اما کسی نخوابید
«تویی دانیال؟»
نگذاشت حالش را بپرسم زود با صدای خفه گفت: «منو به اسم خودم صدا نزن. سگا به اسم من حساسان. اگه اسممو بشنون میریزن رو سرم تیکه پارهم میکنن.»
گفتم: «نترس اینجا هیچ سگی نیس.»
به اطراف نگاهی انداخت و همانطور آهسته ادامه داد: «تو سگا رو خوب نمیشناسی. اونا همهجا هستن، فقط دیده نمیشن یهو پیداشون میشه. ...
احمق ما مردهایم (داستانکهای رسول یونان)
من نمیتوانم باور کنم. فکر میکنم همهاش خواب میبینم. آخر چهطور ممکن است؟ مگر میشود از دیوارها عبور کرد، یا از آب گذشت و خیس نشد؟! ما تمام این کارها را کردیم، حتی از کوه پرت شدیم و خراشی برنداشتیم.
ـ احمق! ما مردهایم.