شعر

گزارشی از پنجره‌های نیمه شب (گزیده‌ای از شعرهای ترکی رسول یونان)

شعر او روانی خاص دارد؛ بین کلمه‌ها و جمله‌هایش گفتگویی فعال در جریان است، اما آنچه به این روانی جان می‌بخشد نه ادبیت موجود بلکه جهانی است که پشت شعرش شکل می‌گیرد. شعرش شعری جاندار و سیال است و فقط جیدمان کلمات نیست که مخاطب از کنارش به راحتی بگذرد. آرام و بی‌سر و صدا آمدم. سایه‌ای بودم قائم به ذات. گاه در تاریکی‌ها مردم. اما به تاریکی‌ها نپیوستم.

بوتیمار
9786004042413
۱۳۹۶
۸۸ صفحه
۱۴۵ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های رسول یونان
احتیاط کنید سرتان به لوستر نخورد
احتیاط کنید سرتان به لوستر نخورد زن اگر بخواهد برود می‌رود، حتا اگر از آسمان سنگ ببارد چه برسد به باد و برف. زن‌هایی که در باد و برف به راه نمی‌افتند قصد رفتن ندارند وگرنه خیلی از آن‌ها در چنین هواهایی به راه افتاده‌اند. آن‌ها وقتی می‌روند از هیچ ‌چیز نمی‌ترسند؛ حتا از مرگ؛ و اثبات این حرف‌ها خلیی سخت نیست. برای نمونه می‌توان گفت ...
سنجابی بر لبه ماه تخم‌مرغی برای پیشانی مرد شماره 13 1 بعدازظهر ادبی
سنجابی بر لبه ماه تخم‌مرغی برای پیشانی مرد شماره 13 1 بعدازظهر ادبی پیر‌مرد: اگه قرار بود کسی اینجا موفق بشه من تا بحال موفق شده بودم.اینجا هیچ‌کس موفق نمیشه. زن:اما من می‌شم پیر‌مرد:میون مرگ و زندگی دست‌و پا می‌زنه فکر‌ می‌کنه اینجوری ‌می‌تونه نجات پیدا‌ کنه غافل که نمی‌تونه.درس مثل سنجابی میمونه که وسط آسمون ولش کرده باشن و اون 2 دستی لبه ماه رو چسبیده باشه.کاش می‌دونست وقتی ترس قوی تر از امیده ...
گزارشی از پنجره‌های نیمه‌شب (گزیده‌ای از شعرهای ترکی رسول یونان)
گزارشی از پنجره‌های نیمه‌شب (گزیده‌ای از شعرهای ترکی رسول یونان) شعر او روانی خاص دارد؛ بین کلمه‌ها و جمله‌هایش گفتگویی فعال در جریان است، اما آنچه به این روانی جان می‌بخشد نه ادبیت موجود بلکه جهانی است که پشت شعرش شکل می‌گیرد. شعرش شعری جاندار و سیال است و فقط جیدمان کلمات نیست که مخاطب از کنارش به راحتی بگذرد. آرام و بی‌سر و صدا آمدم. سایه‌ای بودم قائم به ...
برو به جهنم (مینی‌مال‌های رسول یونان)
برو به جهنم (مینی‌مال‌های رسول یونان) قبلا برای دیدنم از پله‌ها بالا می‌آمدند، حالا برای دیدنم از پله‌ها پایین می‌آیند.
همه به هم شب به خیر گفتند اما کسی نخوابید
همه به هم شب به خیر گفتند اما کسی نخوابید «تویی دانیال؟» نگذاشت حالش را بپرسم زود با صدای خفه گفت: «منو به اسم خودم صدا نزن. سگا به اسم من حساس‌ان. اگه اسممو بشنون می‌ریزن رو سرم تیکه پاره‌م می‌کنن.» گفتم: «نترس اینجا هیچ سگی نیس.» به اطراف نگاهی انداخت و همان‌طور آهسته ادامه داد: «تو سگا رو خوب نمی‌شناسی. اونا همه‌جا هستن، فقط دیده نمی‌شن یهو پیداشون می‌شه. ...
مشاهده تمام رمان های رسول یونان
مجموعه‌ها